چکاوک پر از آرزوی پرواز

چکاوک پر از آرزوی پرواز

کاش زمان کمی مکث می کرد...
چکاوک پر از آرزوی پرواز

چکاوک پر از آرزوی پرواز

کاش زمان کمی مکث می کرد...

سه کودک

حاصل توقف دو ساعته نهایت برگشتن بود.

موقع برگشتن بعدازظهر داغ بود.

داغی اون میتونست کف پاهامونو خوب ورم بده!

یه جاده بو دبا یه عالمه رفتن ...

با دو طرفی پر از نی زار.

جاده پر بود از خاک ،خاک نرم و داغ

فعل ما هم رفتن بود (من و دوستم)به همراه تمام رفتن ها

ولی تا یه جایی کند شد...

کند شد چون نگاه گیر عقب بود

آره وقتش بود .

وقت گرفتن سوغاتی!!!

پ.ن:خیلی دوسشون دارم اینا عزیزترین یادگاریای منن

جاشون امنه !توی یه قوری قدیمی

هر از چند گاهی میرم سراغشون وپر میشم از اون بعدازظهر و گونه های سوخته ونگاه مظلومشون...



ریسمان صبر

دو دستی چسبیدمش !البته تا وقتی سالمه

باهاش پیش میرم

بهم تحمل میده وقتایی که نمیبینم تعادل میده...

یه ریسمان

گاهی خیلی کلفته اونقدر که وقتی میگیرمش توی دو تا دستم اندازست

گاهی ام اونقدر نازک میشه که رمق دست زدن بهشو ندارم

کاش همیشه باشه

وقتی نباشه...

یه خودکار، یه کاغذ،یه اتاق ،یه من بدون صبر ،یه زمین ،یه سر ، یه دست

و

گوشی که تحمل شنیدن نداره

یه انگشت یه در یه عالمه تق تق

بازم من

ولو رو زمین یه کاغذ ، یه خودکار،یه دست بیخون شده زیر سنگینی سر بی جون

آخ چه لذتی داره کسی صدات بزنه وتو جواب ندی .

کاش برای چند لحظه نباشم

پ.ن:باید یه راهایی برای تجدید و تازه کردن صبر باشه باید پیداش کنم



مهدیه



برات مینویسم که یادم نره ... که یادت نره ...

خوش اومدی فرشته کوچولو

سه شب پیش رو هیچ وقت از یاد نمیبرم .

شب سختی بود مهدیه خانوم !

شبی که نزدیک بود مادرت بره توی اغما

شبی که به جای شادی همه گریه داشتن

شبی که مادرت فکر میکرد دیگه تمومه!

بچه هاشو به بقیه میسپرد ...

اون شب تو پیش ما بودی گشنه بودی!

لبای کوچولوتو مثل ماهی که دنبال آب میگرده به این ورو اونور میچرخوندی.


میدونی سخته از ترس این که مادربزرگ بویی ببره چندتا لیوان آب پشت سر هم سر کشیدن برای خاموش کردن بغض!!!

خوشحالم که هم حال خودت هم حال مادر نازنینت خوبه ...


دخمل خاله جون خوش اومدی کوشولوی من


سلام امام رضا



دلم یه لحظه لرزید گنبد چشم نوازتون اومد توی ذهنو خاطرم
کسایی که این روزا میرن پابوس ما رو هم بی نصیب نذارن


دختران ضد دختر

مبارک باشه به زودی مامان میشی!

.

لبخندی ملیح میزند

ولی زود در هم میکشد چهره اش را

او میداند...

دختر بودن فرزندش نگاه های ترحم آمیز ودلسوزانه مردمات

شنیدن این جمله با لحن های نرم و ...که:دختر بودن مهم نیست مهم سالم بودن است

قلبش در اظطراب چنین افکاری به تندی میزند.!

اومیداند...

دختر بودن فرزندش میشود :او به توان منفی 10-20ویا...

بیزار میشود از خود وهرمونثی !

*میوه دختران گذشته به ثمر رسید...

**دختری ضد دختر**

اوهم میشود یک جنسیت پرست !

اگر پسر باشد سر افراز میشود

واگر دختر!

باز تربیت دختری ضد دختر!

**************************************

یه تار موشونم بیرون نیست ،نماز اول وقتشون هیچ وقت ترک نمیشه،ختم صلوات های ان چنانی برپا میکنند...

ولی دریغ از ذره ای فکر!!!!!!!!!

ببینم گفتن حرف (پــــــــــــــــــــــــــــــــــــ)خیلی سخته ؟که انقدر زور لازمه واسه ی هجی کردنش؟

یا

گفتن حرف(د) خیلی توک زبونه؟

پ.ن:من نه طرفدار دختر بودنم نه طرفدار پسر بودن !!یه سوال دارم اونم اینه که توی اینجا هنوز این وضعیت به قوت خودش باقیه یا این که ...؟