چکاوک پر از آرزوی پرواز

چکاوک پر از آرزوی پرواز

کاش زمان کمی مکث می کرد...
چکاوک پر از آرزوی پرواز

چکاوک پر از آرزوی پرواز

کاش زمان کمی مکث می کرد...

rain please

آسمان!

کمی ابری شو

کمی ببار

سیراب کن زمین گُرگرفته را 

بوی خاک میخواهم ...

خاک نم گرفته از باران


چه بگویم؟؟؟

چند سال پیش وقتی خورشید کم کم از دیوار بلند کاه گلی بزرگ پایین میرفت و کمی بعدترش صدای ربنا بلند میشد !دم جنبانکی (نمیدانم اسم این پرنده چه بود ولی خیلی ریز و ظریف که من اسمش را گذاشته بودم فنچ)میآمد و آوازی سر میداد که آوزش هم شبیه(چک چک چک چک)بود همین که هوا رو به تاریکی میگذاشت میرفت !


 

ادامه مطلب ...

امر به شکم در روز روشن؟؟؟؟

نمیدانستم روزه و ماه رمضان برای دوران پیامبر و آدمهای دورو برش بوده! خوب شد گفت...

ترک های سیاه شده

بعد مدت ها میروی کمی چشمانت را برق بیندازی کمی ابرو هایت را هشتی تر کنی و موهایت را دم اسبی ببندی بلکم ظاهرت حواست را پرت کند...

چشمانت را کشیده تر کنی  و مژه هایت را فرم بدهی ...

دلت آشوب و یک خروار رخت میشویند دراش.

پی بهانه میگردی باز ...

 شادی  بچه گانه ات دوام نمیآورد و باز زیرچشمانت گود می افتد و سیاه میشود خودت راهم که گول بزنی فوق فوقش نیم ساعتی گول خورده ای!

سیاهی های جاری شده آبرفتهایش را لای ترکها باقی میگذارد باز و حتی رمقی برای شستنشان نداری.

آب پاکی

امروز آب پاکی را روی دستانم ریختم مهم نیست چه به روزم می آید !

مهم این است که با خودم لااقل یک جور باشم

مهم نیست دیگر چه فکر بکند ...

مهم هست!!!! چون مچاله بودم تمام این روز لعنتی را!

با خودم روراست باشم

با خودم رو راست باشم

با خودم رو راست باشم

و شاید تا خود صبح دوباره ...

دستان او دیگر باخودش ،اگر با خودش رو راست باشد همان آب پاکی کنارش پیدا میشود...

مخاطب خاص(زهرا قزوینی)

دیشب آسمان با آن همه وسعت برایم به اندازه سلول هایی که محتاج هوا هستند و نفس میخواهند ونمیشود هر چه سعی میکنی که نفس برسانی بهشان تنگ شده بود

تمام طول زندگی ام با خود فکر میکردم که چه میشود که بعضی ها یک صبح تا شب را نمیتوانند چشم روی چشم بگذارند و بیخوابی به سرشان میزند ،دیشب فهمیدم چه کشیده اند

این که تو چندین فرسنگ دورتر از من هستی و حتی تا به حال شمایلی زنده از تو و صدایی از تو نشنیده ام دلیلی محکم نمیشود که حجم دلم به اندازه بی کسی ات پایین نیاید.

چشمانی که دوخته شده بود به سقف سیاه و هاله نورانی ماه(همان که دوستش داری ;)...)واحوالی که پرسیدنی نبود.

باور کردنی نیست که این چنین خود را به جای تو بگذارم و لحظاتی را به جایت زندگی کنم چه بد حالی است که دستانم به لرزش می افتد و چشمانم پراز...

کاش بودی تا برای چند لحظه در آغوشت میکشیدم  ...

کاش دنیا با تمام وسعتش برایم بود تا ...تمام مزرعه های گندم را تقدیمت میکردم تا عطر گل هایش زیبایی وجودت را به رخ همه میکشید

دوستدار همیشگی ات "چکاوک"

اینو نمیشه بیخیال شد:(

گاهی وقتا دلم میخواد یقه بعضی آدما رو بگیرم و بگم :اونی که توی ذهنت راجع به من ساختی و الان شده رفتار و کردارت نسبت به من اشتباهه محضه

دوست داشتم بهش بگم مشکلی داری با من ؟

آخه دوهزاری من توی اخموبودن آدما زود میوفته و حس ششمم مدام بهم گوشزد میکنه که این یه چیزیش بودااا

وچند روز و چند هفته میگذره و حست کاملا درست بوده .

شاید گفتم بهش که دلیل رفتارشو بهم بگه .فکرو ذهنم مدام داستان بافی میکنه از کار نکرده ام واین که شاید اون طرف پیش خودش این فکرو کرده درمورد من!!!!!واون فکرو نکرده!!!!

*بعضی از پستا پر میشه از کلمات مجهول"او_این_بعضی_و..."

به همینشم راضی نباشی میگیریم ازت

آبمان شور شده است یعنی اینکه وقتی میخوری اش احساس میکنی سه چهار جور نمک در آن حل شده اند.کاش فقط طعم نمک طعام را میداد نمیدانم چه سری است که تا میخواهی فرو بدهی اش ببخشید"عُق ات "میزند!

  ادامه مطلب ...

خدایا

یـــک دل خوش


آمین.

موش کوچولو من

شیکمو شدی عسیسم آخه یه نون واسه تو هنوز خعلی زیاده


عنکبوت جان

وقتی فصل درسو امتحانات میرسه جدای این که نمیشه به نت و ...رسید نظافت خونه ام یهع جورایی عقب میوفته !

داشتم آخرین امتحانمو میخوندم که یه پشه هی زینگ و زینگ وزینگ کرررررد دیگه داشت اعصابم خورد میشد یه هو دیدم یه زیــــــــــــــــــــــنگ عمیق کشیدو خاموش شد نگاه کردم دیدم بــــــعله پدر بیامرز گرفتش داره خفه اش میکنه .

نمیدونم عکسش واضحه یا نه ؟!!!!


مهمون کوچولو:-*

امروز از توی اتاق اومدم برم حیاط دیدم یه چیزی مث جت خورد به شیشه پنجره کناریم و افتار جلوی پام

وااای دلم ریش شد ...

سرش هی تکون تکون میخورد گرفتمش دستمو بردمش زیر درخت و منقارشو یکم به آب زدم و گذاشتمش همون جا خدا رو شکر بهتر شد وقتی رفتم دوبار بگیرم نازش کنم پریدو رفت


پشه بند

توی هوای گرم تابستون شبا یه حسو حال دیگه ای داره که توی حیاط بخوابی توی بشه بند.به به به...

ولی اگه یه روز توی دیوار کناری که دیوار توری پشه بند بهش مماس میشه یه پوست "ماررر" ببینی چه حسی بهت دست میده ؟؟هووم؟ما که ادامه دادیم

با خودم میگم ماخودمونو از دست جونورا و پشه ها در بند و اسیر میکنیم باید اسمش میبود آدم بند تا پشه بند


شوما ببخشید;)

سلام دوستای عزیزم این مدت نبودم عذر میخوام هم فرصت کم بود و هم امتحانات اجازه نمیداد مدام باشم!!!


همیشه به فکر صفحه آبی رنگ وبلاگم و همینطور دوستای گلم هستم چه اونایی که منت میذارن و نظر میدن و چه اونایی که حضورشونو حس میکنم که هستند ولی اثری نمیذارن!


j,d