چکاوک پر از آرزوی پرواز

چکاوک پر از آرزوی پرواز

کاش زمان کمی مکث می کرد...
چکاوک پر از آرزوی پرواز

چکاوک پر از آرزوی پرواز

کاش زمان کمی مکث می کرد...

آرومم

بارون غیر منتظره ای بود روز جمعه!

چهره زمینو شست و دل ماهم باز شد

نشاط دختربچه موقع دویدن زیر بارون تند با دنپاییهای تابه تای پاشنه بلندو تبی با موهای قهوه ای رنگ کپ خیسش با کیلیپس پروانه ای  آبی رنگش که موهای جلوشو بالا برده بود;) ،تهدید مادرش که سرما میخوری و...

هوای ابری رو همیشه دوست داشتم

امروز دوشنبه هوا ابریه ،کولر نمیچسبه اصلن!

حالم خوبه ،آرومم ...


حالی شبیه همین آهنگ

احوال تلخم

دل تنها و غریبم منو و این حال عجیبم
حال بارون زده از چشمای ابری
دل دل دل دل تنگم منو و این حال قشنگم
حال ابری شده از درد و بی صبری
.
انگار دل منه که داره میشکنه
صبور و بی صدا هر لحظه با منه
گویا از این همه حس که تو عالمه
سهم من و دلم احوال تلخمه
.
وقتی هیشکی نیست که حتی از نگاش آروم بشی
دل تنهات رام نمیشه این تویی که رامشی
وای از این حال که دلت رو پای اعدام میکشی
بال پرواز دلت با پتک عقلت میشکنه
.
دل بی دل بی صدا تو مقتلش جون میکنه
روزی چند بار قتل حسم کار هر روز منه
این یه حس تازه نیست این حال هر روز منه
دل تنها و غریبم منو و این حال عجیبم
.
حال بارون زده از چشمای ابری
دل دل دل دل تنگم منو و این حال قشنگم
حال ابری شده از درد و بی صبری
انگار دل منه که داره میشکنه
.
صبور و بی صدا هر لحظه با منه
گویا از این همه حس که تو عالمه
سهم من و دلم احوال تلخمه


وحشی شدن به خدا

گربه تا وقتی چیزی مثل"گوشت،دمبه،موش"نبینه مثل بچه آدم هر چی بهش بدی میخوره به یه قاشوق ماکارونی هم راضیه ...

آما

امان از وقتی که بوی همچین چیزایی به مشامش برسه یا جمالش بهشون روشن شه!

گربه از قاب اهلی و پیشی بیرون میاد و هاررر و وحشی میشه و دندونای نیشش از لبو لوچه اش میزنه بیرون وچشماشم که دیگه نگو مردمکش اندازه نخود میشه واسه پیدا کردن ...

دقت کردین از بعد ماه رمضون تلوزیون پر شده از این گربه های وحشی؟!!!!



پیامای بازرگانی "برنج ،چایی،آب میوه،دستمال کاغذی،ریکا..."از یه جایی به بعد به طرز عجیبی جایزه های خودشونو زیاد کردنو افتادن به جون مردم!

گاهی وقتا از سر بی حوصله گی میرم سمت Tv که اونم بعد پنچ دقیقه اگه کنترلمو از دست بدم میزنم شیشه شو خوردو خاکشیر میکنم

*این نوشته صرفا جهت توصیف خوی وحشی تبلیغات و جوایز و غیرو بوده و بنده همینجا اعلام میکنم که طرفدار پروپا قرص گربه جانات و ببرو یوزو پلنگ میباشم

زنان ونوسی مران مریخی:|

رفتیم خونه پسر عمو ،وبعد گپ و گفتی یه کتاب دیدم خیلی کهنه و چند هزار دور گشته ،رو تاغچه بود گفتم عه کتابم میخونی؟

آخه ادامه نداد درس خوندنو "بیشتر دخترای هم سنش همین طورن به خاطر جو بدی که اون زمان بوده"ادامه نداده بود و تا پنجم خونده!

گفت:آره این کتابه رو خواهرش از فلانی گرفته خونده حالا داده دست من اگه میخوای امانت ببر بخونش!

برداشتم یه نگاهی کردم و ورق زدم بد نبود.

اسمش:زنان ونوسی مردان مریخی!

بردم خونه یه مدت خوندم ...جدای از توصیه هایی که به درد زنو مردای متمول غربی میخورد .چندتا از پنداش به درد بخور بود انگار!

*یکی اینکه خانوما باید یادشون باشه توی شرایطی که سخت و مشکل هست راه حل به اقایون ندن و بذارن تا خودشون حل کنن مسئله رو!

*دومی اش هم این بود که آقایون سعی کنن وقتایی که خانومشون عصبی و پریشونه و دادو بیداد و گریه میکنه سکوت کنن و فقط به حرفاش گوش بدن و جوری وانمود کنن که حق با اونه و مدام نگن من گفتم نکن!یا اشتباه کردی و ...

****************


"میم"داشت میرفت بیرون .گفتم میری بیرون یه نخ دندونم بگیر چند روزه تموم شده ،این دندونا با این سیمای دورش با مسواک حالش جا نمیاد.رفتو اومد ولی نخ همراش نبود.گفتم نگرفتی؟گفت سوپریه نداشت!

گفتم :خب باید میرفتی داروخونه دیگه سوپری کی نخ دندون میفروشه؟

گفت:چرا نگفتی  برم داروخونه؟

گفتم:آخه نباید راه حل بدم به شما مردا (هی هی هی)تو کتاب خوندم

گفت :نشین این چرت و پرتا رو بخون یه آدمی نشسته واسه خودش یه چیزایی سرهم کرده حالا تو داری بهش عمل میکنی؟

واقعا عمل به توصیه های برخی از این کتابا کمک کننده است؟

چی میشه گفت؟

سبد گل خشک

از اون دسته آدمایی ام که هر جا یه بوته ای خسی خاشاکی دیدم جمع میکنم میارم خونه دسته بندیش میکنم و میذارم بالای بوفه !

الان یه سبد حصیری میخوام ،چندتا اسپری رنگ،گواش ،اسفنج،چسب ،سلفون واسه روش،اکلیل

میشینم سرمو با این چیزا گرم میکنم

قول میدم عکس بذارم از کار هنری

حالا کی و کجا برم این همه لوازم تهیه کنم؟

خدا به دادت برسه ماجی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

گمانم فحاشی کردم بهشان

توی دانشگاه وقتی لیوان یه بار مصرفو پر آب میکنم و میپرم بالای سرویس و آبمو جرعه جرعه میخورم و حالم میاد سرجاش وقتی دنبال یه سطل کوچولو پایین پام کنار صندلی میگردم که بندازم توی اون  و سطلی نمیبینم .

فوری شیشه و نمیدم کنارو ...

وقتی توی جاده پوسته مینو یا آدامس موزیمو میکنم و محتوی و میندازم تودهنم و هدایتش میکنم گوشه لپم پوسته رو مدتها توی دستم نگه میدارم که برسم به یه چیزی ،جایی تا بندازمش اون تو!دست آخرم جایی رو پیدا نمیکنمو  پوسته خیس عرقو میندازمش توی کیفم !

*این عادتم همیشه باهام بوده چون وقتایی که مدتها کلاس ندارم یا تابستون میشه و کیف درسیم یه گوشه است و اتفاقی میرم سرش تا چیزیو پیدا کنم با انبوهی از پوسته ها و آشغال ها رو به رو میشم

اشکال نداره چون آخرش میرسونمشون به مقصد "سطل آشغال"

ولی همه مثل هم نیستن...

اینو از اونجایی میگم که چند سال پیش وقتی از تپه های شنی اومدیم پایین و من یه نایلون پیدا کردم تا پوسته های بستنی که اقوام میل کرده بودند بندازم توش و بذارم کنار تا مسئولش بیاد برش داره با چشم قره مادر جان رو به رو شدم که انگار منزلت دختر یکی یک دانه اش را در حد صفر دیده بود جلوی قوم و خویشهایمان که افاده ای داشتند برای خود!(برای من مهم نبود چون ادامه دادم)

یا مثلا وقتی همسایه ها دورهم دم کوچه نشسته بودندو من هم بهشان پیوستنم و بعد از خوردن شکلات ،یکی شان پوسته را بایک افتخاری در کوچه ول کرد و من در جیبم .جوری نگاهم کردند که یک لحظه گمان کردم فحاشی کرده ام بهشان



باور

شعور یک گیاه در وسط زمستان، از تابستان گذشته نمی آید، از بهاری می آید که فرا می رسد. 



گیاه به روزهایی که رفته نمی اندیشد، به روزهایی می اندیشد که می آیند. 



اگر گیاهان یقین دارند که بهار خواهد آمد، 



چرا ما باور نداشته باشیم که لحظه های ما هم میشه که بهاری باشه!!


خدا کنه

یه ضرب المثلی هست که میگه "زن دنده اش رو دنده شوهرش نیست ویا مرد دنده اش رو دنده زنش نیست"


یعنی اینکه :هر کسی کار خودشو میکنه و نظر خودشو داره تفاهم در حد صفره!

دنده وقتی روی دنده نباشه یعنی اینکه اسمشون (هم سر )نمیتونه باشه !هر روز مشاجره و بحث و فریاد...

زن مردی که روبه روشه رو وقار و ابهت مرد بودن بهش نمیده و به رسمیت نمیشناستش ...

مرد زنی که روبه روشه رو غمخوار و مونس و همدم و شریک نمیدونه و افسار زندگیشو تنهایی به دست میگیره ...


***خدا کنه اگه یه روز قرار بشه تنهاییت رفع شه دنده اش روی دنده ات باشه...


سقف

زبانم را به لبانم دوخته ام که دیگر شکوه ای نداشته باشم ...

بی صدا همه را رصد میکنم!

منم و دل و نفسهای سنگین و چشمانی غبار آلود

غمگینتر از سکوت اقیانوس

تحمل هم حدی دارد...

گمانم به انتهایش رسیده ام

زمانی که هیچ چیز حتی اشک مرحم نباشد روی دردهایت

تحمل به سقفش رسیده است...