چکاوک پر از آرزوی پرواز

چکاوک پر از آرزوی پرواز

کاش زمان کمی مکث می کرد...
چکاوک پر از آرزوی پرواز

چکاوک پر از آرزوی پرواز

کاش زمان کمی مکث می کرد...

زندگی درون مینی بوسی که میبینید

*باید گاهی سفر کنی تا کمی از دغدغه های آدم های دورو اطرافت باخبر شوی ،بیشتر بفهمی که تنها تو پر از رویاها و آرزو های دست نیافتنی نیستی !آدمهایی هستند در پی آسوده زیستن حتی!!!

باید موقع گوش دادنشان خود را آنها بدانی تا بفهمیشان...

حق نداری به حرفهایشان با جسارت گوش دهی پس هدفون گوشی ات را میگذاری و صدای آهنگهایش را تا آخر بلند میکنی ،حتی نگاه شان هم نمیکنی ...

اما انقدر بلند حرف میزند بغل دستی ات با دوست جلو یی اش که...

نمیدانم اگر یک روزی پسری برایم خطو نشان بکشد که من به زیبایی اهمیت میدهم و دوست دارم طرفم هم ...


موقع اولین دیدارم بااو میروم کلی از حقوق معلمیم را بدهم بهترین و شیک ترین لباسها بخرم فلان مارک را بردارم به امید بیشتر زیبا شدنم ،و فلان کیف را که به لباسهایم بیاید وبعد از ملاقات آقای پسر !!! ایشان زل بزندتوی  چشمانم و بگوید :

من دوست دارم طرفم نه چاق باشه نه لاغر !!!و من چاق باشم پوست صورتم دیگر شادابی نداشته باشد با این حرفش به کجا سر میگذارم میروم؟؟؟...

و

در مسیر... در برخورد با اولین پایگاه، پلیس ایست بزند و مینی بوس بایستد:و جرمش این باشد که پسر افغانی را سوار کرده  و راننده هی قسم و آیه بیاورد که این پدرو مادرش اینجا قانونی زندگی میکنند و این متولد اینجاست!

ببرندش و بعد خجل از این که به جرم افغانی بودنش مورد بازجویی قرار گرفته لبخند بزند(لبخند از روی ناچاری را خوب بلدم)

دوباره مینی بوس راه بیافتد ...

دوباره زندگی در آن جریان میابد و دوباره من خود را میگذارم جای آدمها و دغدغه های درون آن !

محض

دیگر حتی بغض و آه و اشکهایش تصلایی نبود بر دردهای یکی بود یکی نبودش!

آرزوی مرگ برایش ملموس ترین و بهترین شده بود ...

و به این می اندیشید...

زاده لغزش هوسی ،در انتهای شبی سرد و طوفانی است

و این که ای کاش هیچ جذبیتی رخ نمیداد تا حاصل هستی او باشد...

و به این می اندیشید ...

کدام یک از آنها بیشتر شیون میزنند وقتی خون تمام دستش را رنگین کرده باشد.