چکاوک پر از آرزوی پرواز

چکاوک پر از آرزوی پرواز

کاش زمان کمی مکث می کرد...
چکاوک پر از آرزوی پرواز

چکاوک پر از آرزوی پرواز

کاش زمان کمی مکث می کرد...

لطفن نخونید ...

امروز رفتم عیادت ماجی.

درش قفل بود یه جفت دنپایی مردونه دراتاقش بود فکر کردم کسی توِ در زدم هل زدم باز نمیشد فکر کردم کسی از تو قفلش کرده ولی دیدم از بیرون درشو بستن و رفتن .باز کردم و دیدم آره روی تخت خوابیده !خیلی چشماش خوشحال بود از این که کسی درشو باز کرده و رفته پیشش .بلند بلند باهاش حرف زدم و روسریشو بالابردم افتاده بود رو چشماش.

خیلی لاغر شده بود تقریبا 9ماهی که زمین گیر شده و افتاده توی جاش و هیچ تحرکی نداشته تموم ماهیچه های بدنش تحلیل رفته به طوری که تا دستشو بالا میبرد که حرف بزنه استینش تا شونه اش پایین میرفت و استخون دستش پیدا میشد و به زورمیگرفتش دستش.که پیدا نشه.بعد پنج دقیقه گفت تو عاطفه ای؟گفتم نه ماجی منیرم!

چشماشو پر اشک کرد و شروع کرد از اون روز کزایی گفتن که چی شد که پام شکست و بعد 9 ماه هنوز که هنوزه نتونستم راه برم .با وجودی که خیلی دپرس شده بودم و تقریبا از راه رفتنش ناامید ولی دلداریش دادم گفتم خودتو ناراحت نکن اولش دو نفر باید زیر بالتو بگیر وبعدش یکی میشه و بعدشم خودت دیگه به سلامتی میتونی راه بری فقط هر چی غذا میارن بخور تا جون داشته باشی...

بعدش دیدم در باز شد و عمه اومد تو خیلی درهم بود کم کم که شروع کرد حرف بزنه از زیر زبونش فهمیدم به خاطر پسر عمه اعصابش به هم ریخته (گفتم براتون که از بهزیستی آوردنش)

میگفت توی سه چهار ماهی که کمتر حواسم بهش بوده و خونه زیاد نبودم افتاده دنبال رفیق و از راه به درش کرده

در کمال ناباوری و تاسف گفت تو جیبش کراک و شیشه پیدا کردم .هنوز 17 سالشه...

تا اینو گفت نمیدونم چم شد اصلا یه جوری شدم هنوز خیلی حالم بده .گفتم بنویسم شاید کمتر بشه!

میگفت رفتیم بهزیستی و دادگاهو اینا گفتن ولش کنید یا اگه رضایت بدید بیایم ببریمش کمپ که من گفتم نه حالا بعد این همه مدت و زحمتی که کشیدم همه بگن معتاد شد؟!!

هی فوش میداد به پسره که اینو گولش زده و ...

هیچ وقت فکرشم نمیکردم یه روز بتونم از نزدیک یه آدم کراکی رو ببینم

درسته بچه پروشگاهیه ولی ذات پاکی داره ،خیلی خوش استیل و خیلی ساده است دلمو مچاله کردن وقتی همچین حرفی شنیدم!

باخودم میگم آخه این بدبخت چه دلخوشی باید داشته باشه یه بابای پیر که ساعت 7شب میخوابه و یه مادری که حتی اگه مریض نباشه مدام ناله میکنه چه امیدی باید داشته باشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

براش دعا میکنم کاری غیر از دعا ازم ساخته نیست...:(




نظرات 4 + ارسال نظر
سرباز یکشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 09:42 http://mylifedays.blogsky.com

آخی....چه غم انگیز بود....ایشالله زودتر از شرش خلاص بشه....
ایشالله خدا سلامتی کامل بده...

خیلی داغونم

mehrdad سه‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 21:31

گفتی نخونید نخوندیم ولی امیدوارم سلامتیشونو بدست بیارن

سلام همکلاسی ممنونم .نخونید از باب شدت اندوه بود.
ممنونم

مهربان چهارشنبه 6 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 12:38 http://man-tanham.blogsky.com

ماجی کیه؟ خدا شفا بده ایشالا,خیلی یخته یکی که سنش بالاست بخوره زمین,چون پوکی استخوان دارن خیلی دیر خوب میشن!
خدا ایشالا به اون پسر هم کمک کنه,17 سال سنی نیست! چرا باید بیوفته تو این راه,هی خدا

ماجی مامانِ بابامه البته اینجا هر کسی خودش هر اسمی رو دوس داره میذاره مثلا من به مامانِ بابام میگم ماجی به مامانِ مامانم میگم مامایی .به نظرم مقصر اون نیست مقصر کسایی ان که وظیفه پدرو مادرشو برعهده دارن .

مهربان چهارشنبه 6 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 19:55

من الان کامنت دادما,یادم رف اسممو بنویسم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد