چکاوک پر از آرزوی پرواز

چکاوک پر از آرزوی پرواز

کاش زمان کمی مکث می کرد...
چکاوک پر از آرزوی پرواز

چکاوک پر از آرزوی پرواز

کاش زمان کمی مکث می کرد...

رضا

تو یه هفته اولی که رفته بودیم کارخونه  !توی قسمت بسته بندی بودیم و قوطی های لوبیا رو بسته بندی میکردیم .

از قضا کارخونه پر از مرد و پسرای همزبون ما بودن و از ده بغلی ما بودن و تقریبا مارو هم میشناختن .مثلن اگه یکی از اقوامتو میگفتی تا ته جدو ابادتو میخوندن که اینم مهم نبود !به جهنم

داشتم میگفتم :توی بسته بندی بودیم با مامانم که چندتا از این مردا هم بودن یکیشون اسمش مظاهر بود و خیلی هوامونو داشتو داره 

مامانم شروع کرد بگه که اره کمک کنید تبلیغ کنید تا زن و دخترای اون طرفای ماهم بیان و کار کنن و ماهم تنها نباشیم اینجا !

که یکی از اون پسرا که اسمش رضا بود گفت:زنای ما گوه میخورن که که میخورن که میان اینجا کار کنن(ایشون مجرد تشریف داشتن ها)

من سکوت کردم و مامانم یه عکس العمل نشون دادو گفت که چرا اینو میگی ؟!!!!

یه روز دیگه اشم که منو اونو روبه روی هم گذاشته بودن تا کفی های لوبیا رو پر کنیم میگفت که اره طرفای ما وضع  خیلی بهتره 

منم  خودمو زدم به اون راهو سادگی محض :گفتم از چه نظر ؟!

گفت زن و دخترا خیلی پاکن و اینطرفا وضع ناموسی و اینا خیلی بده طرفا ما خیلی خوبن

ایشون یکی از اقوام من که قبلن معتاد بودو کاملن میشناخت و از دوچرخه قرمزی ام که برا دخترشون گرفته بودن خبر داشت!!!!!

بعدها دیدم پشت پستوی رختکن مردها سیگارشو زیر انگشتاش قایم میکرد!

یک بارم دیدم که چیزی تو دستش بود و دستشو مالید به دست یکی (کاشف که به عمل اومد فهمیدم آقا خورده فروش مواد هم هست)

گذشت و گذشت و گذشت 

تا اینکه بعد یکی دوماه یکی از بچه ها بهم میگفت این رضا با فلان زن متاهل رفیقه ...

منم که هاج و واج مونده بودم که مگه میشه ؟مگه داریم؟

این که این همه جانماز اب میکشید اخه حرف از ناموس و فلان میزد؟!!!

دیشب یکی از بچه ها که قبلن دوسال  تو کارخونه کار میکرده و از اقوام جمال سرکارگرمون بود تازگیا میاد دوباره باهام دوست شده و تو تلگرام بهم گفت که رضا کولو با فلانی رفیق بوده و توی فلان خرابه گرفتنشون یکی راپرتشو میده به شوهر معتاد زنه و شوهره میرسه سرقرار این دونفر و کلی میزندشون!

این که همه این سوابق رو تصدیق میکنن شکی ندارم که حتمن طرف یه کاره ای بوده!

اصلن نمیخوام نبش قبر کنم کار رضا رو ها کارش به خودش مربوطه 

فقط یاد اون حرفای روز ای اولم افتادم که میگفت :زنای طرف ما خیلی بهتر و پاکترن!!!!!چطور آدم خودش تا ته قصه میره بعدش خودشو شیر پاک خورده نشون میده؟

پ ن:دلم میخواد مغز بعضی از این نرها رو سمباده بکشم !جوری که جای زخمش تا ابد بمونه.


تنهام

خیلی تنهام

دنبال هر دری میرم ولی بسته است!

چرا نمیتونم کسی رو دوس داشته باشم؟

چم شده؟

چرا هیچ نگاه خیره و لبخند عمیقی دلمو نمیلرزونه؟

حالم از تنهایی خودم بهم میخوره

 یه چیزی سرجاش نیست ...

یا هنوز وقتش نرسیده!


اطلاع ثانوی

دیروز رفتم  اتاق مدیریت یه برگه قبلا نوشته بودم  4 تا تاریخ امتحان تا 17 اذر و 5 تا هم تا 16 دی  

سلام کردم گفتم ملاحضه کنید به نظرتون من چیکار کنم .یه نگاه کرد و هیچی نگفت .گفتم قبلا گفتین که مرخصی نمیدین و .و...ولی منم ترم اخرم اگه این دوماه به درسمم برسم دیگه باخیال راحت مدام میام.

خودکارشو برداشت جلو همه تاریخای اذر که 4 روز بود تیک زدو یه روزم قبل 17 اضافه کرد گفت اینم فورجه  روزی که دوتا امتحان داری ...بازم به اینجا به خوبی سپری شد.

گفتش که نیرو نداریم و نمیشه که دوهفته بری  .اگه نیرو داشتیم تا ساعت هفت شب کارمون طول نمیکشید.

گفتم دی ماه چی ؟گفت حالا تا دی ماه ببینممن زنده ام یا مرده !

منم گفتم ای شالله  خخخ ولی نگفتم ای شالله چی ؟مرده یا زنده! :))))

خلاصه هیچ فورجه ای ندارم برا خوندنش ولی بازم شکر که حداقل اینو  گرفتم