چکاوک پر از آرزوی پرواز

چکاوک پر از آرزوی پرواز

کاش زمان کمی مکث می کرد...
چکاوک پر از آرزوی پرواز

چکاوک پر از آرزوی پرواز

کاش زمان کمی مکث می کرد...

استخدامی مسخره

تمام مراحل را  پا به پایش گذراندم  با صمیم  قلب   آنقدری که  با نا مساعد بودن حالم هم همراهش میکردم و ساعت ها  در گرمای سوزان منتظربودم ...

اعتقاد داشتم  که میتواند و حتمن  موفق میشود !

کسب حد نصاب نمره قبولی  و دارابودن مدارک تحصیلی  خوب با نمره بالا ...

این اطمینان را  در پایان مصاحبه اش در عمق چشمانش و ذوق کلامش  یافته بودم و اما  بعد از چشم انتظاری  مدتها...

راهیش کردم که برود سرکار و جواب را براش میخوانم پشت تلفن .

هر دویمان تپش قلبهایمان بالا رفت هم من هم  موجود معصوم درونم زمانی که اطلاعیه امدن نتایج را دیدم  و با دستانی لرزان  به سمت کامپیوتر رفتم و با خلوصی  زیاد بسم الله را زمزمه کردم  قبلش هم صدقه دادم .پیش خودم و خدا نذر کرده بودم که اگر بشود با وجود شرایط سخت اقتصادی که داریم ااز  مقداری پول به کسی که محتاج است بدهم .14 رو سوره واقعه را ختم کردم و همه جا به هر که ذهنم میرسید متوسل شدم...

دکمه اینتر را میزنم و  صفحه رو به رویم باز میشود  و در پایین میخوانم که نوشته پذیرفته نشده اید ...

بدنم یخ میزند و شروع میکنم زجه بزنم دلم به حال چشمانش میسوزد و آه سر میدهم  دلم به حال خودم و خودش  درد میگیرد که فکر کردیم شاید بعد از این همه سختی  زندگی روی خوشش را به ما هم نشان دهد . 

پایین صفحه نوشته :متقاضی گرامی سهمیه آزاد به منزله استفاده نکردن از سهمیه ایثارگری میباشد  .و همسر  بی پناه من که نه هیچ سهمیه ای داشت و نه بومی منطقه ای بود که ان را انتخاب کرده بود ...

و اما تا آخر شب علارقم  ضعف بدنی و روحی و فکری که داشتم تمام سعیم را کردم که خود را نا امید نشان ندهم  ...

لعنت به تمام بی عدالتی های کشورم ایران  ...