چکاوک پر از آرزوی پرواز

چکاوک پر از آرزوی پرواز

کاش زمان کمی مکث می کرد...
چکاوک پر از آرزوی پرواز

چکاوک پر از آرزوی پرواز

کاش زمان کمی مکث می کرد...

در شرف یک اتفاق خوبم

شک ندارم
جنگ جهانى سوم
بر سر تصرف چشم هاى توست
و آنگاه من
نه هیتلرم که کم بیاورم
و نه اتحاد جماهیر احمق ها
تنهابه اتفاق یک قلب عاشق
فتح مى کنم
دنیاى نگاهت را




حالی شبیه همین آهنگ

احوال تلخم

دل تنها و غریبم منو و این حال عجیبم
حال بارون زده از چشمای ابری
دل دل دل دل تنگم منو و این حال قشنگم
حال ابری شده از درد و بی صبری
.
انگار دل منه که داره میشکنه
صبور و بی صدا هر لحظه با منه
گویا از این همه حس که تو عالمه
سهم من و دلم احوال تلخمه
.
وقتی هیشکی نیست که حتی از نگاش آروم بشی
دل تنهات رام نمیشه این تویی که رامشی
وای از این حال که دلت رو پای اعدام میکشی
بال پرواز دلت با پتک عقلت میشکنه
.
دل بی دل بی صدا تو مقتلش جون میکنه
روزی چند بار قتل حسم کار هر روز منه
این یه حس تازه نیست این حال هر روز منه
دل تنها و غریبم منو و این حال عجیبم
.
حال بارون زده از چشمای ابری
دل دل دل دل تنگم منو و این حال قشنگم
حال ابری شده از درد و بی صبری
انگار دل منه که داره میشکنه
.
صبور و بی صدا هر لحظه با منه
گویا از این همه حس که تو عالمه
سهم من و دلم احوال تلخمه


سادگی

آدمی که دلش پــاک باشه خطا نمیکنه 

سادگــــی میکنه..! 

و این روزها سادگــــی 

پاکترین خــــطای دنیاست... 

"پرویز پرستویی"

خواب

بر بالشی که پر شده از بال پرندگان ...

            نمی شود خواب پرواز دید!.



*نمیدونم کجا!کی!از کی!شنیدمش.ولی تو یه دفتر یه موقعی نوشته بودم ...

گل ارکیده

شاخه ای تکــــــــیده ، گل ارکـــــــیده ، با چشمـــــای خستــه ، لبهـــــــای بسته غم توی چشمـــاش آروم نشستــه شکوفــــه شادیــــش از هــــم گسستــــــه واااااای آشنای درررده ، خورشیدش سررررده ، تو قلب سردش غم لونه کــرده مهتاب عمرش ش ش ش در پشت پــــــــرده هر مـــاه سالــــش پاییز سرده آه ه ه ه دستــــای ظریفــــش تو دست مـــــادر پیکـــــر نحیفـــــش چون گل پــرپـــر از محنت و درررررد آروم ندااااااره سایه سیاهی رو بخت شـــومش ، ارکیده تنهاســــت زیر هجومــــش ، طوفان درررررد پایون نداررررره


آرزو میفروشم ...مفت!!!...میخری؟

آرزوهایم آنقدر غریب و دور بود


که همه را از کنج خیال هم پاک کرده ام


دیریست که آرزو نمیکنم در خواب هم


آرزو ندارم


همه چون گنداب بوی تعفن میدهند


تناقض دارند با من


گره میخورند و به دورم حلقه میزنند،این بیگانگان قدیمی خفه میکنند مرا


کاش اخرین بار زندگی را با مردن تدریجی معامله نمیکردم


(زندگی کردن من مردن تدریجی بود 


هر چه جان کند تنم عمر حسابش کردم)

.

آرزو میفروشم...


مفت


میخری؟

شاعر:سپیده غریب

کویری

یه درخت خشک و بی برگ میون کویر داغ

توی ته مونده ذهنش نقش پر رنگ یه باغ

 

شاخه سبز خیالش سر به اسمون کشید

برو دوشش همه پر شد زه اقاقی سپید

  

زیر سایه خیالی کم کمک چشماش رو بست

دید دو تا کفتر چاهی روی شاخه هاش نشت

  

اولی گفت: اگه بارون باز بباره تو کویر

دیگه اما سر رسیده عمر این درخت پیر 

 

دومی گفت: که قدیما یادمه کویر نبود

جنگل و پرنده بود و گزر زلال رود

 

گفتن و از جا پریدن با یه دنیا خاطره

اون درخت اما هنوزم تو کویر باوره

 

گفتن و از جا پریدن با یه دنیا خاطره

اون درخت اما هنوزم تو کویر باوره


پ.ن:داشتم امروز این اهنگو گوش میدادم وقتی دلم میگیره آهنگای حبیبو خیلی خیلی دوس دارم !

مادری اومد گف یا خاموش کن یا یه آهنگ شاد بذار

گفتم :وقتی شاد نیستم واسه چی شاد گوش بدم؟؟؟

نمیدونم چرا از این حبیب خوشش نمیاد؟

ولی خب هر کسی یه نظری داره

این آهنگشو خیلی دوس دارم اون یکی آهنگشم که میخونه :در این زمانه ی بی هایو هویو لال پرست هم خیلی به دلم میشینه

بهار باتو

تا به کی باید رفت از دیاری به دیاری دیگر


از بهاری به بهاری دیگر


نتوانم،نتوانم جستن...


هر زمان عشقی دیاری دیگر


کاش...


ما آن دو پرستو بودیم





بهار را باور کن

باز کن پنجرهها را که نسیم
روز میلاد اقاقی ها را
جشن میگیرد
و بهار
روی هر شاخه کنار هر برگ
شمع روشن کرده است
همه چلچله ها
برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه جشن اقاقی ها را
گل به دامن کرده ست
باز کن پنجره ها را ای دوست
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت
برگ ها پژمردند
تشنگی با جگر خاک چه کرد
هیچ یادت هست
توی
تاریکی شب های بلند
سیلی سرما با تاک چه کرد
با سرو سینه گلهای سپید
نیمه شب باد غضبناک چهکرد
هیچ یادت هست
حالیا معجزه باران را باور کن
و سخاوت را در چشم چمنزار ببین
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه تنگ
 با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی ها را
جشن میگیرد
خاک جان یافته است
 تو چرا سنگ شدی
تو چرا اینهمه دلتاگ شدی
باز کن پنجره ها را
و بهاران را
باور کن

فریدون مشیری

بزن بزن باران

بزن باران بهاران فصل خون است

بزن باران که صحرا لاله گون است

 بزن باران که به چشمان یاران

جهان تاریک و دریا واژگون است

بزن باران که به چشمان یاران

جهان تاریک و دریا واژگون است

بزن باران بهاران فصل خون است

بزن باران که صحرا لاله گون است

 بزن باران که دین را دام کردند

شکار خلق و صید خام کردند

 بزن باران خدا بازیچه ای شد

که با آن کسب ننگ و نام کردند

بزن باران به نام هرچه خوبیست

 به زیر آوار گاه پایکوبیست

مزار تشنه جویباران پر از سنگ

بزن باران که وقت لای روبیست

 بزن باران بهاران فصل خون است

بزن باران که صحرا لاله گون است

بزن باران و شادی بخش جان را

بباران شوق و شیرین کن زمان را

 به بام غرقه در خون دیارم

به پا کن پرچم رنگین کمان را

بزن باران که بیصبرند یاران

 نمان خاموش! گریان شو! بباران!

بزن باران بشوی آلودگی را

ز دامان بلند روزگاران

بزن باران بهاران فصل خون است

بزن باران که صحرا لاله گون است

بزن باران که دین را دام کردند

شکار خلق و صید خام کردند

 بزن باران خدا بازیچه ای شد

که با آن کسب ننگ و نام کردند

 بزن باران به نام هرچه خوبیست

به زیر آوار گاه پایکوبیست

مزار تشنه جویباران پر از سنگ

بزن باران که وقت لای روبیست

بزن باران بهاران فصل خون است

بزن باران که صحرا لاله گون است

میخوام از شما بخونم .شما که غریبه هسیتن


دوتا چشمِ بی تکلّف.

یه صدای خُشک و زخمی.

یه نگاهِ بی ستاره.

دوتا دست پینه بسته

دوتا پای خُرد و خسته. که دیگه رَمق نداره

سر صبح تا دلِ شب.

میپیچه صدای گاری

تو گوش کَرِ خیابون.

توی گرما زیر آفتاب.

توی سرما زیر بارون. سر چهارراه دورِ میدون

میخوام از شما بخونم.

شما که غریبه هستین

پیش چشم آشناها.

از همیشه تا همیشه.

دستاتون رو هدیه کردین.

به نگاه سرد ما ها

میشتون مثل یه بَرّه است.

سر به زیر و رام و آروم

دنیا با اون همه گرگیش.

توی این معرکه میدون.

کوچیکه قد یه کوچه.

با نهایت بزرگیش

توی مشتاتون اسیره. مثل بازیچه ی کوکی، که تو دست این و اونه.

اگه مردی مونده باشه.

توی بازویِ شماهاست.

جونِ هرچی پهلوونه،

کوچیکین اما بزرگین.

هرچی سختیها زیاده

همت شما بلنده.

توی این دوره زمونه.

خیلی حرفه که یه بچه. کمرِ مردی ببنده

دل آسمون میریزه.

وقتی لبهاتون میلرزه

 اما گریه رو میخندین.

کوچیکین اما بزرگین.

به خود خدا قسم که شماها یه پارچه مَردین.


هعی...

باز باران با ترانه
با گوهرهای فراوان
می خورد بر بام خانه
یادم آرد روز باران
گردش یک روز دیرین
خوب و شیرین
توی جنگل های گیلان
کودکی ده ساله بودم
شاد و خرم
نرمو نازک
چست و چابک
با دو پای کودکانه
می دویدم همچو آهو
می پریدم ازلب جوی
دور میگشتم ز خانه
می شنیدم از پرنده
داستان های نهانی
از لب باد وزنده
رازهای زندگانی
بس گوارا بود باران
وه چه زیبا بود باران
می شنیدم اندر این گوهر فشانی
رازهای جاودانی, پندهای آسمانی
بشنو از من کودک من
پیش چشم مرد فردا
زندگانی خواه تیره خواه روشن
هست زیبا, هست زیبا, هست زیبا
قیصرامین پور- روحش شاد

جویبار

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد


به جویبار که در من جاری بود


به ابرها که فکرهای طویلم بودند


به رشد دردناک سپیدارهای باغ


 که با من از فصل های خشک گذر می کردند


به دسته های کلاغان


که عطر مزرعه های شبانه را


برای من به هدیه می آوردند


و به مادرم که در آیینه زندگی می کرد


و شکل پیری من بود


 و به زمین که شهوت تکرار من


درون ملتهبش را


ار تخمه های سبز می انباشت


سلامی دوباره خواهم داد


می آیم می آیم می آیم


با گیسویم ادامه بوهای زیر خاک


با چشمهایم تجربه های غلیظ تاریکی


با بوته ها که چیده ام


از بیشه های آن سوی دیوار


می آیم می آیم می آیم


و آستانه پر ازعشق می شود


و من در آستانه


به آنها که دوست می دارند


و دختری که هنوز آنجا


در آستانه پرعشق ایستاده


سلامی دوباره خواهم داد  

                                       (از آلبوم پری خوانی-فروغ فرخزاد)


                                   من ناشکرم، تو ناشکری، او بابت همان  

لقمه نان   شکر میکند،



                   ما ناشکریم،

شما نا شکرید، آنها با تمام سادگی چقدر خوشبختند

من وبلاگ دارم، تو وبلاگ داری، او حسرت کار با کامپیوتر دارد،

ما

وبلاگ داریم، شما وبلاگ دارید، آنها فقط غم دارند

من میخندم، تو میخندی، او گریه میکند،

ما میخندیم، شما میخندید، آنها به زور لبخند میزنند

من میخوانم، تو میخوانی، او سواد ندارد،

ما میخوانیم، شما میخوانید، آنها

کتاب ندارند... 

درختان می گویند بهار
پرندگان می گویند ، لانه
سنگ ها می گویند صبر
و خاک ها می گویند مصاحب
و انسان ها می گویند «خوشبختی»
امّا همه ی ما در یک چیز شبیهیم ،
در طلب نور !
ما نه درختیم 
و نه خاک .
پس خوشبختی را با علم به همه ی ضعف هامان در تشخیص ،
باید در حریم خودمان جستجو کنیم ...  حسین پناهی 

سبزه زار

من خدا را دارم

کوله بارم بر دوش

سفری می باید

سفری بی
همراه


گم شدن تا ته تنهایی محض

سازکم با من گفت

هر کجا لرزیدی، از سفر ترسیدی؛

تو بگو از ته دل: من
خدا را دارم

من و سازم چندی است که فقط با اوئیم.

ماه من !

غصه اگر هست بگو تا باشد!


معنی خوشبختی،

بودن اندوه است ...!

این همه غصه و غم، این همه شادی و شور

چه بخواهی و چه نه! میوه یک
باغند .

همه را با هم و با عشق بچین ...

ولی از یاد مبر

پشت هر کوه بلند

سبزه زاری است پر از
یاد خدا !

و در آن باز کسی، با صدایی آرام، می‌خواند


که خدا هست، خدا هست و چرا غصه؟ چرا؟

اثر sabaعزیز

...

خدایا 

مارو ببخش که در کار خیر 

یا “جار” زدیم… 

یا “جا” زدیم…

باران

باران که می بارد تو می آیی


بارانِ گل ، بارانِ نیلوفر


باران ِمهر و ماه و آئینه


بارانِ شعر و شبنم و شبدر



باران که می بارد تو در راهی


از دشتِ شب تا باغِ ِ بیداری


از عطر عشق و آشتی لبریز


با ابر و آب و آسمان جاری


غم می گریزد ، غصه می سوزد


شب می گدازد ،سایه می میرد


تا عطرِ آهنگِ تو می رقصد.....


تا شعر باران تو می گیرد........


تا شعر باران تو می گیرد.

از لحضه های تشنه ی بیدار


تا روزهای بی تو بارانی


غم می کُشد ما را و می بینی


دل می کِشد ما را تو می دا نی.....


دل می کِشد ما را تو می دا نی


باران که می بارد تو می آیی


بارانِ گل ، بارانِ نیلوفر


باران ِمهر و ماه و آئینه


بارانِ شعر و شبنم و شبدر


باران که می بارد تو در راهی


از دشتِ شب تا باغِ ِ بیداری


از عطر عشق و آشتی لبریز.....


با ابر و آب و آسمان جاری


از لحضه های تشنه ی بیدار


تا روزهای بی تو بارانی


غم می کُشد ما را و می بینی


دل می کِشد ما را تو می دا نی.....


دل می کِشد ما را تو می دا نی

دل می کِشد ما را تو می دا .....نی

.

.

اغاز امامت مبارک...