چکاوک پر از آرزوی پرواز

چکاوک پر از آرزوی پرواز

کاش زمان کمی مکث می کرد...
چکاوک پر از آرزوی پرواز

چکاوک پر از آرزوی پرواز

کاش زمان کمی مکث می کرد...

Hi

احساس میکنم اونقدرا ارزش نداشتم که به اندازه دوثانیه وقت نذاشته و سین سلامو کامل نکرده!

پیام کوتاهایی که با "سلام"شروع میشن و دو سه بار میخونم بعد جواب میدم ولی اونایی که با "س"شروع میشه رو اصلن...

شاید یه جورایی باب شده که اینجوری به هم سلام بدن ولی من هیچ وقت این کارو نمیکنم.

*اولا مگه چقد وقت آدم گرفته میشه ؟

**دوما چه "س"وچه"سلام" حجم پیام همون اندازه یه پیامه و همچین هزینه ام زیاد نمیشه...

فکر خراب

مورد داشتیم::

طرف از زمان سه ماهه بودنش تو بارداری تا 9ماهگی مدام میرفته "سو نو"!!!

به امید تغییر جنسیت جنین از همه جا بیخبر از دختر به پسر...

اون چیزی که منو متعجب کرده اینه:ایشون کارشناس علوم قرانی دارن آقاشونم طلبه هستن(لبخندی عمیق)

بعد میدونید که دختر توی اسلام "رحمت الهی "معرفی شده؟؟؟؟؟


دل مردگی

تشنه یه مشت هیجانم .

انگار سهم الانم از هیجان و چیزایی که چشمامو سه برابر میکنه فقط وقتاییه که عصبانی هستم!

وبقیه حالاتم درنطفه خفه شدن!

دلم دویدن میخواد ،پوشیدن لباسای جورواجورو رنگی ،دوچرخه سواری تو خیابون ،برف بازی ،سروصدا ،جیغ هورا

*برف پارسال همراه بود با دوهفته نبود مادرم (بستری شدن مادربزگ)و سختی خونه داری و امتحانات باهم،وبدتر از اون کشته شدن پسر همسایه ...

**شرایط باعث میشه خیلی از احساساتمو قبل از بروز دادن دفن کنم یه جورایی عقده دارم نسبت به اون هم سنو سالایی که آزادیای بهتری دارن...

بچه نمی آورد

کلاس پنجم دبستان بودم که از بهزیستی آوردنش و شد پسر عمه جدیدم...

  ادامه مطلب ...

زندگی درون مینی بوسی که میبینید

*باید گاهی سفر کنی تا کمی از دغدغه های آدم های دورو اطرافت باخبر شوی ،بیشتر بفهمی که تنها تو پر از رویاها و آرزو های دست نیافتنی نیستی !آدمهایی هستند در پی آسوده زیستن حتی!!!

باید موقع گوش دادنشان خود را آنها بدانی تا بفهمیشان...

حق نداری به حرفهایشان با جسارت گوش دهی پس هدفون گوشی ات را میگذاری و صدای آهنگهایش را تا آخر بلند میکنی ،حتی نگاه شان هم نمیکنی ...

اما انقدر بلند حرف میزند بغل دستی ات با دوست جلو یی اش که...

نمیدانم اگر یک روزی پسری برایم خطو نشان بکشد که من به زیبایی اهمیت میدهم و دوست دارم طرفم هم ...


موقع اولین دیدارم بااو میروم کلی از حقوق معلمیم را بدهم بهترین و شیک ترین لباسها بخرم فلان مارک را بردارم به امید بیشتر زیبا شدنم ،و فلان کیف را که به لباسهایم بیاید وبعد از ملاقات آقای پسر !!! ایشان زل بزندتوی  چشمانم و بگوید :

من دوست دارم طرفم نه چاق باشه نه لاغر !!!و من چاق باشم پوست صورتم دیگر شادابی نداشته باشد با این حرفش به کجا سر میگذارم میروم؟؟؟...

و

در مسیر... در برخورد با اولین پایگاه، پلیس ایست بزند و مینی بوس بایستد:و جرمش این باشد که پسر افغانی را سوار کرده  و راننده هی قسم و آیه بیاورد که این پدرو مادرش اینجا قانونی زندگی میکنند و این متولد اینجاست!

ببرندش و بعد خجل از این که به جرم افغانی بودنش مورد بازجویی قرار گرفته لبخند بزند(لبخند از روی ناچاری را خوب بلدم)

دوباره مینی بوس راه بیافتد ...

دوباره زندگی در آن جریان میابد و دوباره من خود را میگذارم جای آدمها و دغدغه های درون آن !

محض

دیگر حتی بغض و آه و اشکهایش تصلایی نبود بر دردهای یکی بود یکی نبودش!

آرزوی مرگ برایش ملموس ترین و بهترین شده بود ...

و به این می اندیشید...

زاده لغزش هوسی ،در انتهای شبی سرد و طوفانی است

و این که ای کاش هیچ جذبیتی رخ نمیداد تا حاصل هستی او باشد...

و به این می اندیشید ...

کدام یک از آنها بیشتر شیون میزنند وقتی خون تمام دستش را رنگین کرده باشد.


گیرو دار مذهب در عصر حاضر

حرف دل ما رو زدی سرباز  این پستتو با تک تک سلولای بدنم قبول داشتم !

حرف حقه باید قبول کنی چه خوشت بیاد چه بدت بیاد

حقیقت اینه که باید دست کشید از دیده شدن ها و برای چشم مردم برای خدا و امام حسین کار کردن!

حقیقت اینه که باید به قلبمون رجوع کنیم .

یه سوال؟!اگه تو گیرو دار زندگیمون یه عملی ،کاری رو به زندگیمون اضافه کنیم که آگاهی کامل داریم از خطا بودنش واین به ظاهر باعث بشه که خیلی زرنگ باشیم و اهل کار!تا این که اون خطا و تقلب رو حذف کنیم و همچین زرنگ به نظر نرسیم و رضایت نداشته باشیم از شغل و حرفه و...کدومو انتخاب میکنی؟؟؟راست و حسینی "اقرار به خطا بودنه میکنی؟"

پ ن :امروز من توی مسجد به عنوان عضو تحصیل کرده روستا نظر خودمو راجع به شغل اصلی زنان گفتم.

ناگفته نماند که به این نکته اساسی توی حرفام اشاره کردم که:قالی بافی دچار تحریف شده و تقلب رو واردش کردن ،گفتم قبلا گره میزدند رنگ رو به تار گره میزدند الان نخ و رنگ رو از لای تار عبود میدن و به اصطلاح "قلاب بافی و لر بافی میکنند"

این رو هم متذکر شدم که خریداران فرش هیچ فرقی نمیذارن بین فرش اونی که با زحمت بافته  شده و گره زده و اونی که تقلب کرده و فقط تونسته توی مدت زمان کوتاهی کارشو به اتمام برسونه!

میدونید چی شد؟شدم باعث یه دعوا و بحث

به خاطر چی؟به خاطر گفتن حرف حق

چون الان دیگه اکثرا اینجوری میبافن و فقط به دروغ میگن که گره میزنن ...

کلی با خودم کلنجار رفتم که اونجا جای این حرفم بود یانه؟ولی الان میبینم که بود !همه آدمای توی مسجد ادعای دین و مذهب میکنن ولی از حرف حقی که من زدم حمایت نکردن یه جورایی میخواستن منو بخورن و بزنن که چرا اینو گفتم

به مامان میگم خدا به خیر کنه !


گوشتونو بیارین لطفا:من از اینجا میرم "عمرا وقتمو بذارم واسه آباد کردن"

ژولیدگی بچگانه میخوام+کمی بیخیالی

باید یک20سالی کوچک شوم... کودک شوم!

دنبال بچه گربه بدوم ،غذایم را با او تقسیم کنم و او روی پاهایش بایستد ومن  با دندان های نیش تازه بیرون زده ام ذوق کنم واو با صدای از سر گشنگی و ضعف" می ی ی و و "بگوید و بادندان های تیز کوچکش که دو سه ماهی است احیانا بیرون زده اند مرا همراهی کند!

باید کودک شوم عروسکم را به خانه همسایه ببرم ودختر بزرگش که دارد برای کلاس خیاطی اش تمرین میکند یک دست لباس خوشگل بدوزد  برایش و من خیلی خوشحال شوم.

باید کودک شوم کمی ژولیده ،آسوده از دلمشغولی های ...

و

لباس هایی که اصلا مهم نیست غذا مالی شده اند!



*خسته از این دوران که نامش "جوانیست"که میشوم بدجور حسرت آن دوران به دلم میماند!



آرومم

بارون غیر منتظره ای بود روز جمعه!

چهره زمینو شست و دل ماهم باز شد

نشاط دختربچه موقع دویدن زیر بارون تند با دنپاییهای تابه تای پاشنه بلندو تبی با موهای قهوه ای رنگ کپ خیسش با کیلیپس پروانه ای  آبی رنگش که موهای جلوشو بالا برده بود;) ،تهدید مادرش که سرما میخوری و...

هوای ابری رو همیشه دوست داشتم

امروز دوشنبه هوا ابریه ،کولر نمیچسبه اصلن!

حالم خوبه ،آرومم ...


حالی شبیه همین آهنگ

احوال تلخم

دل تنها و غریبم منو و این حال عجیبم
حال بارون زده از چشمای ابری
دل دل دل دل تنگم منو و این حال قشنگم
حال ابری شده از درد و بی صبری
.
انگار دل منه که داره میشکنه
صبور و بی صدا هر لحظه با منه
گویا از این همه حس که تو عالمه
سهم من و دلم احوال تلخمه
.
وقتی هیشکی نیست که حتی از نگاش آروم بشی
دل تنهات رام نمیشه این تویی که رامشی
وای از این حال که دلت رو پای اعدام میکشی
بال پرواز دلت با پتک عقلت میشکنه
.
دل بی دل بی صدا تو مقتلش جون میکنه
روزی چند بار قتل حسم کار هر روز منه
این یه حس تازه نیست این حال هر روز منه
دل تنها و غریبم منو و این حال عجیبم
.
حال بارون زده از چشمای ابری
دل دل دل دل تنگم منو و این حال قشنگم
حال ابری شده از درد و بی صبری
انگار دل منه که داره میشکنه
.
صبور و بی صدا هر لحظه با منه
گویا از این همه حس که تو عالمه
سهم من و دلم احوال تلخمه


وحشی شدن به خدا

گربه تا وقتی چیزی مثل"گوشت،دمبه،موش"نبینه مثل بچه آدم هر چی بهش بدی میخوره به یه قاشوق ماکارونی هم راضیه ...

آما

امان از وقتی که بوی همچین چیزایی به مشامش برسه یا جمالش بهشون روشن شه!

گربه از قاب اهلی و پیشی بیرون میاد و هاررر و وحشی میشه و دندونای نیشش از لبو لوچه اش میزنه بیرون وچشماشم که دیگه نگو مردمکش اندازه نخود میشه واسه پیدا کردن ...

دقت کردین از بعد ماه رمضون تلوزیون پر شده از این گربه های وحشی؟!!!!



پیامای بازرگانی "برنج ،چایی،آب میوه،دستمال کاغذی،ریکا..."از یه جایی به بعد به طرز عجیبی جایزه های خودشونو زیاد کردنو افتادن به جون مردم!

گاهی وقتا از سر بی حوصله گی میرم سمت Tv که اونم بعد پنچ دقیقه اگه کنترلمو از دست بدم میزنم شیشه شو خوردو خاکشیر میکنم

*این نوشته صرفا جهت توصیف خوی وحشی تبلیغات و جوایز و غیرو بوده و بنده همینجا اعلام میکنم که طرفدار پروپا قرص گربه جانات و ببرو یوزو پلنگ میباشم

زنان ونوسی مران مریخی:|

رفتیم خونه پسر عمو ،وبعد گپ و گفتی یه کتاب دیدم خیلی کهنه و چند هزار دور گشته ،رو تاغچه بود گفتم عه کتابم میخونی؟

آخه ادامه نداد درس خوندنو "بیشتر دخترای هم سنش همین طورن به خاطر جو بدی که اون زمان بوده"ادامه نداده بود و تا پنجم خونده!

گفت:آره این کتابه رو خواهرش از فلانی گرفته خونده حالا داده دست من اگه میخوای امانت ببر بخونش!

برداشتم یه نگاهی کردم و ورق زدم بد نبود.

اسمش:زنان ونوسی مردان مریخی!

بردم خونه یه مدت خوندم ...جدای از توصیه هایی که به درد زنو مردای متمول غربی میخورد .چندتا از پنداش به درد بخور بود انگار!

*یکی اینکه خانوما باید یادشون باشه توی شرایطی که سخت و مشکل هست راه حل به اقایون ندن و بذارن تا خودشون حل کنن مسئله رو!

*دومی اش هم این بود که آقایون سعی کنن وقتایی که خانومشون عصبی و پریشونه و دادو بیداد و گریه میکنه سکوت کنن و فقط به حرفاش گوش بدن و جوری وانمود کنن که حق با اونه و مدام نگن من گفتم نکن!یا اشتباه کردی و ...

****************


"میم"داشت میرفت بیرون .گفتم میری بیرون یه نخ دندونم بگیر چند روزه تموم شده ،این دندونا با این سیمای دورش با مسواک حالش جا نمیاد.رفتو اومد ولی نخ همراش نبود.گفتم نگرفتی؟گفت سوپریه نداشت!

گفتم :خب باید میرفتی داروخونه دیگه سوپری کی نخ دندون میفروشه؟

گفت:چرا نگفتی  برم داروخونه؟

گفتم:آخه نباید راه حل بدم به شما مردا (هی هی هی)تو کتاب خوندم

گفت :نشین این چرت و پرتا رو بخون یه آدمی نشسته واسه خودش یه چیزایی سرهم کرده حالا تو داری بهش عمل میکنی؟

واقعا عمل به توصیه های برخی از این کتابا کمک کننده است؟

چی میشه گفت؟

سبد گل خشک

از اون دسته آدمایی ام که هر جا یه بوته ای خسی خاشاکی دیدم جمع میکنم میارم خونه دسته بندیش میکنم و میذارم بالای بوفه !

الان یه سبد حصیری میخوام ،چندتا اسپری رنگ،گواش ،اسفنج،چسب ،سلفون واسه روش،اکلیل

میشینم سرمو با این چیزا گرم میکنم

قول میدم عکس بذارم از کار هنری

حالا کی و کجا برم این همه لوازم تهیه کنم؟

خدا به دادت برسه ماجی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

گمانم فحاشی کردم بهشان

توی دانشگاه وقتی لیوان یه بار مصرفو پر آب میکنم و میپرم بالای سرویس و آبمو جرعه جرعه میخورم و حالم میاد سرجاش وقتی دنبال یه سطل کوچولو پایین پام کنار صندلی میگردم که بندازم توی اون  و سطلی نمیبینم .

فوری شیشه و نمیدم کنارو ...

وقتی توی جاده پوسته مینو یا آدامس موزیمو میکنم و محتوی و میندازم تودهنم و هدایتش میکنم گوشه لپم پوسته رو مدتها توی دستم نگه میدارم که برسم به یه چیزی ،جایی تا بندازمش اون تو!دست آخرم جایی رو پیدا نمیکنمو  پوسته خیس عرقو میندازمش توی کیفم !

*این عادتم همیشه باهام بوده چون وقتایی که مدتها کلاس ندارم یا تابستون میشه و کیف درسیم یه گوشه است و اتفاقی میرم سرش تا چیزیو پیدا کنم با انبوهی از پوسته ها و آشغال ها رو به رو میشم

اشکال نداره چون آخرش میرسونمشون به مقصد "سطل آشغال"

ولی همه مثل هم نیستن...

اینو از اونجایی میگم که چند سال پیش وقتی از تپه های شنی اومدیم پایین و من یه نایلون پیدا کردم تا پوسته های بستنی که اقوام میل کرده بودند بندازم توش و بذارم کنار تا مسئولش بیاد برش داره با چشم قره مادر جان رو به رو شدم که انگار منزلت دختر یکی یک دانه اش را در حد صفر دیده بود جلوی قوم و خویشهایمان که افاده ای داشتند برای خود!(برای من مهم نبود چون ادامه دادم)

یا مثلا وقتی همسایه ها دورهم دم کوچه نشسته بودندو من هم بهشان پیوستنم و بعد از خوردن شکلات ،یکی شان پوسته را بایک افتخاری در کوچه ول کرد و من در جیبم .جوری نگاهم کردند که یک لحظه گمان کردم فحاشی کرده ام بهشان



باور

شعور یک گیاه در وسط زمستان، از تابستان گذشته نمی آید، از بهاری می آید که فرا می رسد. 



گیاه به روزهایی که رفته نمی اندیشد، به روزهایی می اندیشد که می آیند. 



اگر گیاهان یقین دارند که بهار خواهد آمد، 



چرا ما باور نداشته باشیم که لحظه های ما هم میشه که بهاری باشه!!


خدا کنه

یه ضرب المثلی هست که میگه "زن دنده اش رو دنده شوهرش نیست ویا مرد دنده اش رو دنده زنش نیست"


یعنی اینکه :هر کسی کار خودشو میکنه و نظر خودشو داره تفاهم در حد صفره!

دنده وقتی روی دنده نباشه یعنی اینکه اسمشون (هم سر )نمیتونه باشه !هر روز مشاجره و بحث و فریاد...

زن مردی که روبه روشه رو وقار و ابهت مرد بودن بهش نمیده و به رسمیت نمیشناستش ...

مرد زنی که روبه روشه رو غمخوار و مونس و همدم و شریک نمیدونه و افسار زندگیشو تنهایی به دست میگیره ...


***خدا کنه اگه یه روز قرار بشه تنهاییت رفع شه دنده اش روی دنده ات باشه...


سقف

زبانم را به لبانم دوخته ام که دیگر شکوه ای نداشته باشم ...

بی صدا همه را رصد میکنم!

منم و دل و نفسهای سنگین و چشمانی غبار آلود

غمگینتر از سکوت اقیانوس

تحمل هم حدی دارد...

گمانم به انتهایش رسیده ام

زمانی که هیچ چیز حتی اشک مرحم نباشد روی دردهایت

تحمل به سقفش رسیده است...


rain please

آسمان!

کمی ابری شو

کمی ببار

سیراب کن زمین گُرگرفته را 

بوی خاک میخواهم ...

خاک نم گرفته از باران


چه بگویم؟؟؟

چند سال پیش وقتی خورشید کم کم از دیوار بلند کاه گلی بزرگ پایین میرفت و کمی بعدترش صدای ربنا بلند میشد !دم جنبانکی (نمیدانم اسم این پرنده چه بود ولی خیلی ریز و ظریف که من اسمش را گذاشته بودم فنچ)میآمد و آوازی سر میداد که آوزش هم شبیه(چک چک چک چک)بود همین که هوا رو به تاریکی میگذاشت میرفت !


 

ادامه مطلب ...

امر به شکم در روز روشن؟؟؟؟

نمیدانستم روزه و ماه رمضان برای دوران پیامبر و آدمهای دورو برش بوده! خوب شد گفت...

ترک های سیاه شده

بعد مدت ها میروی کمی چشمانت را برق بیندازی کمی ابرو هایت را هشتی تر کنی و موهایت را دم اسبی ببندی بلکم ظاهرت حواست را پرت کند...

چشمانت را کشیده تر کنی  و مژه هایت را فرم بدهی ...

دلت آشوب و یک خروار رخت میشویند دراش.

پی بهانه میگردی باز ...

 شادی  بچه گانه ات دوام نمیآورد و باز زیرچشمانت گود می افتد و سیاه میشود خودت راهم که گول بزنی فوق فوقش نیم ساعتی گول خورده ای!

سیاهی های جاری شده آبرفتهایش را لای ترکها باقی میگذارد باز و حتی رمقی برای شستنشان نداری.

آب پاکی

امروز آب پاکی را روی دستانم ریختم مهم نیست چه به روزم می آید !

مهم این است که با خودم لااقل یک جور باشم

مهم نیست دیگر چه فکر بکند ...

مهم هست!!!! چون مچاله بودم تمام این روز لعنتی را!

با خودم روراست باشم

با خودم رو راست باشم

با خودم رو راست باشم

و شاید تا خود صبح دوباره ...

دستان او دیگر باخودش ،اگر با خودش رو راست باشد همان آب پاکی کنارش پیدا میشود...