چکاوک پر از آرزوی پرواز

چکاوک پر از آرزوی پرواز

کاش زمان کمی مکث می کرد...
چکاوک پر از آرزوی پرواز

چکاوک پر از آرزوی پرواز

کاش زمان کمی مکث می کرد...

بهار

خدا از آسمان آبى نازل کرد و با آن زمین را از پس موات شدنش زنده کرد که در این براى گروهى که مى شنوند عبرت است.....آیه 65 سوره نحل

.

.

.

موقع سال تحویل چشمامو بستمو وقتی قران باز کردم این آیه اومد

به یاد همه دوستان بودم

سال نو همه مبارک

بهار را باور کن

باز کن پنجرهها را که نسیم
روز میلاد اقاقی ها را
جشن میگیرد
و بهار
روی هر شاخه کنار هر برگ
شمع روشن کرده است
همه چلچله ها
برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه جشن اقاقی ها را
گل به دامن کرده ست
باز کن پنجره ها را ای دوست
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت
برگ ها پژمردند
تشنگی با جگر خاک چه کرد
هیچ یادت هست
توی
تاریکی شب های بلند
سیلی سرما با تاک چه کرد
با سرو سینه گلهای سپید
نیمه شب باد غضبناک چهکرد
هیچ یادت هست
حالیا معجزه باران را باور کن
و سخاوت را در چشم چمنزار ببین
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه تنگ
 با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی ها را
جشن میگیرد
خاک جان یافته است
 تو چرا سنگ شدی
تو چرا اینهمه دلتاگ شدی
باز کن پنجره ها را
و بهاران را
باور کن

فریدون مشیری

حسی که آن را غرور مینامند

در کوچه پس کوچه زندگی تو هستی وتنهاییت

وآنچه تو حسی مبهم میدانیش

وآنچه دیگران آن را غرور...

در جست وجوی آنچه به دنبالش کشیده میشوی

حسی که آن را غرور مینامند

از میان میرود 

میشکند

این بار تو میمانی وتنهایی محض

این بار به یک نقطه خیره میشوی 

واز کرده هایت لب به دندان میگیری

پشیمان میشوی

ولی افسوس

که غرور از دست رفته را پشیمانی باز نمیگرداند

باز مینشینم

بدون غرور زندگی کردنم سودی ندارد

میخندم به خودم

که چیزی برای از دست دادنش در دستانم نیست


بخونیدش حتما زیبا تر میشید...

آنکس را میستایم که ستایش گویندگان ،تا آخرین حد مبالغه ،وصف کمالش را کفایت نکند وروزی خوران از شمردن نعمت بی پایانش عاجز باشند وهر چه بکوشند یک از هزار آن را سپاس نتوانند...!!!

وه...چه پایگاه بلندی که افکار دوراندیش در پیرامون آن نگردد؛چه اقیانوس ژرفی که غواص خرد بازیچه ی کوچکترین موجش گردد،همی شنا کند ودر جزر و مد آن دریای بیکران بی اختیار بدینسوی وبدانسوی رود ولی سرانجام همچون دسته ای خاشاک تسلیم تلاطم امواج شود.

دستی تهی به ساحل آورد واندامی سخت خسته و فرسوده به کنار کشد!

صفات کمالش را حدی نیست تا بتوان به میزان آن پی برد و نامهای دلاویزش آنچنان بزرگ  و پاک باشد که از سطح عالی لغات فراتر نگاشته شده است.

پری رویی که تاب مستوری ندارد ناگزیر خود بیاراید وچهره زیبایش را بصاحبدلان واحساسات آشفته عرضه کند تا دلها ببرد وخاطره ها شیدا سازد....

پ.ن:سخنان زیبای مولایمان علی علیه السلام

باران

امروز باران بارید...


خدایا شکرت ...

کاش بازم بخونه برام...

چند وقتی هست که میاد میخونه...

از اون اقوامش زیاد خوشم نمیاد اصلا از قار قار خوشم نمیاد

همونا که تو روزای سرد و بادی با اون منقار سرخشون سرشونو خم میکنن و تو چشات زل میزننو میخونن(قار قار)...

این کلاغو بی اندازه دوس دارم این جا میگن هر وقت میخونه کسی میاد خونه .مهمون میاد

زیاد جدی نمیگیرم...

ولی این کلاغو دوس دارم از شیرجه رفتنش تو آسمون از زود بیدارشدنش و از نجابتش از زود خوابیدنش...

از پریدنش ...

این کلاغ عمرا هویت خودشو گم کنه ...

عمرا بخواد از کبک تقلید کنه...

این بار اگه اومدو خوند یه آرزوی خوب میکنم

آرزو میکنم یکی بیاد ...

دلم مهمون میخواد

دلم یه همزبون میخواد...

کسی که تنهاییامو نابود کنه...

کسی که مرحم شه برای زخمای بی درمان




بزن بزن باران

بزن باران بهاران فصل خون است

بزن باران که صحرا لاله گون است

 بزن باران که به چشمان یاران

جهان تاریک و دریا واژگون است

بزن باران که به چشمان یاران

جهان تاریک و دریا واژگون است

بزن باران بهاران فصل خون است

بزن باران که صحرا لاله گون است

 بزن باران که دین را دام کردند

شکار خلق و صید خام کردند

 بزن باران خدا بازیچه ای شد

که با آن کسب ننگ و نام کردند

بزن باران به نام هرچه خوبیست

 به زیر آوار گاه پایکوبیست

مزار تشنه جویباران پر از سنگ

بزن باران که وقت لای روبیست

 بزن باران بهاران فصل خون است

بزن باران که صحرا لاله گون است

بزن باران و شادی بخش جان را

بباران شوق و شیرین کن زمان را

 به بام غرقه در خون دیارم

به پا کن پرچم رنگین کمان را

بزن باران که بیصبرند یاران

 نمان خاموش! گریان شو! بباران!

بزن باران بشوی آلودگی را

ز دامان بلند روزگاران

بزن باران بهاران فصل خون است

بزن باران که صحرا لاله گون است

بزن باران که دین را دام کردند

شکار خلق و صید خام کردند

 بزن باران خدا بازیچه ای شد

که با آن کسب ننگ و نام کردند

 بزن باران به نام هرچه خوبیست

به زیر آوار گاه پایکوبیست

مزار تشنه جویباران پر از سنگ

بزن باران که وقت لای روبیست

بزن باران بهاران فصل خون است

بزن باران که صحرا لاله گون است

میخوام از شما بخونم .شما که غریبه هسیتن


دوتا چشمِ بی تکلّف.

یه صدای خُشک و زخمی.

یه نگاهِ بی ستاره.

دوتا دست پینه بسته

دوتا پای خُرد و خسته. که دیگه رَمق نداره

سر صبح تا دلِ شب.

میپیچه صدای گاری

تو گوش کَرِ خیابون.

توی گرما زیر آفتاب.

توی سرما زیر بارون. سر چهارراه دورِ میدون

میخوام از شما بخونم.

شما که غریبه هستین

پیش چشم آشناها.

از همیشه تا همیشه.

دستاتون رو هدیه کردین.

به نگاه سرد ما ها

میشتون مثل یه بَرّه است.

سر به زیر و رام و آروم

دنیا با اون همه گرگیش.

توی این معرکه میدون.

کوچیکه قد یه کوچه.

با نهایت بزرگیش

توی مشتاتون اسیره. مثل بازیچه ی کوکی، که تو دست این و اونه.

اگه مردی مونده باشه.

توی بازویِ شماهاست.

جونِ هرچی پهلوونه،

کوچیکین اما بزرگین.

هرچی سختیها زیاده

همت شما بلنده.

توی این دوره زمونه.

خیلی حرفه که یه بچه. کمرِ مردی ببنده

دل آسمون میریزه.

وقتی لبهاتون میلرزه

 اما گریه رو میخندین.

کوچیکین اما بزرگین.

به خود خدا قسم که شماها یه پارچه مَردین.


این روزا

این روزای خیلی زودتر از اونچه که تصور بکنم میگذره . 

سال قبل خیلی شور و اشتیاق داشتم برای پیشواز بهار ولی امسالو نمیدونم چم شده!! 

سال قبل از بهمن ماه شروع کردم کارا رو تخم مرغا رو با ظرافت خالی میکردم و میذاشتم خشک بشه. تا بعد روشون طراحی کنم.

کلی گندم و جو .عدس و ماش و ارزن پاک کردم واسه ی سبزه عید... 

گل گلدونامو با خاکش عوض کردم و پاشو با ریگ تزیین کردم.

باغچه رو با داداشی با کلی ذوق کندیمو گل کاشتیم .(گل پیچک و لاله عباسی.و یه گل دیگه هم هست که اسمشو نمیدونم) 

در خونه رو هم چند تا درخت با گندم و گل کاشتیم. 

خودم تنهایی کلی گل درست کردم و با قالب پنیر قالبای کوچیکی درست کردم وقتی خشک شد پای گل محمدی رو دور چینی کردم. 

با پنبه و ابپاش و روغن بادوم گلامو تر و تمیز کردم حتی واسشو اهنگم میذاشم و با هاشون درد دلم میکردم(البته دور از چشم اطرافیا که خندیدن بهم رو شاخش بود)  

امسال ولی ... 

درختچه گل توی خونه کلی مگس بهش افتاده و پر شته شده بود توی خونه هی بهم میگفتن تو مگه کشاورزی نمیخونی چرا کاری نمیکنی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

منم یه روز دلو زدم به دریا و با توجه به این که هیچ بار علمی از اون همه کتاب و درس کشاورزی که پاسشون کردم نداشنم وبا توجه به این که هیچ وسیله ای برای هرس درخت در اختیارم نبود. 

رفتمو قندچین اشپزخونه رو ورش داشتمو درختچه گلو هرس کردم با همون فرمی که دوس داشتم  

یکی دو روز بعد درختچه جونه داد و الانم دیکه برگاشو میشه دید 

دیروزم درخت مو هرس کردم وقتی همه رفتن بیرون البته بیشتر مادرم به کارای من اعتماد نداره همشم خوب ازاب درمیادا ولی نمیدونم چرا این جوریه همش بهم قر میزنه میگه خراب کردی  

ولی بابا اروم میشینه و میگه خب چیکار میکنی همین دیروز پیشم بود و با چهره بازش منم انرژی گرفتم به نظر خودم که این درخت به یه هرس شدید نیاز داشت ولی مطمنم که امسالو بار نمیده 

در خونه رو هم میخوام چمن بکارم ولی تا میگم مادری میزنه تو ذوقم ... 

البته شاید حق داره ولی من زیاد حساس شدم خیلی زود بهم میریزم. 

ولی با همه اینا گفتم مث قبل نیستم

البته با وضعیت الان اینجا همه مردم توی خودشونن 

غمو میشه از نگاهشون فهمید... 

الان که فهمیدم کسی به فکر این قشر از مردم نیست و چقدر مظلومن بیشترو بیشتر دوسشون دارم. 

ولی باهمه این چیزا بازم میرم به استقبال بهار ولی نه مثل قبل شاید به زور 

خدا کنه این حس قشنگ برگرده

مژدگانی

افتاب نیمه سرد

سوت باد

دویدن گنجشکان در آسمان،تکاپو برای یافتن هم آشیان

جیغ زدن بر سرهم

دیر کردن گربه...

مستانه خوانی چکاوک  در سقف ابی رنگ خدا...

.

.

همه یک صدا بهار را میخوانند