توی دانشگاه وقتی لیوان یه بار مصرفو پر آب میکنم و میپرم بالای سرویس و آبمو جرعه جرعه میخورم و حالم میاد سرجاش وقتی دنبال یه سطل کوچولو پایین پام کنار صندلی میگردم که بندازم توی اون و سطلی نمیبینم .
فوری شیشه و نمیدم کنارو ...
وقتی توی جاده پوسته مینو یا آدامس موزیمو میکنم و محتوی و میندازم تودهنم و هدایتش میکنم گوشه لپم پوسته رو مدتها توی دستم نگه میدارم که برسم به یه چیزی ،جایی تا بندازمش اون تو!دست آخرم جایی رو پیدا نمیکنمو پوسته خیس عرقو میندازمش توی کیفم !
*این عادتم همیشه باهام بوده چون وقتایی که مدتها کلاس ندارم یا تابستون میشه و کیف درسیم یه گوشه است و اتفاقی میرم سرش تا چیزیو پیدا کنم با انبوهی از پوسته ها و آشغال ها رو به رو میشم
اشکال نداره چون آخرش میرسونمشون به مقصد "سطل آشغال"
ولی همه مثل هم نیستن...
اینو از اونجایی میگم که چند سال پیش وقتی از تپه های شنی اومدیم پایین و من یه نایلون پیدا کردم تا پوسته های بستنی که اقوام میل کرده بودند بندازم توش و بذارم کنار تا مسئولش بیاد برش داره با چشم قره مادر جان رو به رو شدم که انگار منزلت دختر یکی یک دانه اش را در حد صفر دیده بود جلوی قوم و خویشهایمان که افاده ای داشتند برای خود!(برای من مهم نبود چون ادامه دادم)
یا مثلا وقتی همسایه ها دورهم دم کوچه نشسته بودندو من هم بهشان پیوستنم و بعد از خوردن شکلات ،یکی شان پوسته را بایک افتخاری در کوچه ول کرد و من در جیبم .جوری نگاهم کردند که یک لحظه گمان کردم فحاشی کرده ام بهشان
دختر با ادبی دگه جوجو جان ه ه
مچکر
آخ جون پست جدید
و هم جیب مانتوم
ولی من خیلی عصبانی میشم از دست اون مامان و باباهایی که آشغال رو از دست بچه شون میگیرن و جلوی روی خود بچه میندازن رو زمین تو خیابون آخ حرص میخورم آخ حرص میخورم
عزیزم من از این دسته از آدمها زیاد دیدم... کیف منم مثل کیف توئه
هی هی نوش جوووون

...والا
آخ آخ آخ کار از حرص خوردن گذشته
طرف رشته درسیش محیط زیست و فضای سبزه با یه خیال آسوده آشغالارو میریزه دیگه چی بگم.چیزی ام بگی انگار بلا نسبت بهشون بی احترامی کردی
من کسی بودم که آشغا زمسن مینداختم
الا تهرانم ولی اون زمانیکه اصفهان زندگی میکردیم
یه بار دیدن یه صحنه باعث شد دیگه این گارو نکنم
داشتم کنار زاینده رود راه میرفتم متوجه شدم با یه پیر زن توریست هم سیرم
حدود 500 متر پیاد ه روی متوجه شده اون پیرزن رفت به سمت اولین سطل آشغال یه دسمال کاغذی کوچیکو انداخت توش4 متوجه شدم تمام این مسیرو اومده بوده گه همینکارو بکنه یعنی اشغالشو بندازه تو سطل زباله بعد برگشت سمت هتل
اونجا بود که من فکر کردم یه پیرزن! که مال این کشور هم نیست اونم یه دسمال کاغذی کوچیکو که خیلی راحت میتونه بندازه تو رود خونه هیچ اتفاقیم نمیوفته و هرکسی هم همین کارو میکنه در ایران
ولی این کارو نکرد
همیشه خودمون رو بالا تر از همه میدونیم و این اشتباه نسل به نسل منتقل میشه و شرایط رو بدتر میکنه !
ادعا مون میشه که مسلمونیم و بهترین مذهب دنیا رو داریم ولی پای عمل که میرسه اون آدمی که هیچ مذهبی نداره و اصلا چیزی به اسم خدا رو نمیشناسه خیلی خیلی بهتر از ماست!
فرهنگ رو از هرکس یاد بگیریم به نفع مونه !
اصفهان!!!
هعییییییی
منم اصفهان هستم .ولی این روزا چشممون به آب روشن نیست!
آبی که حق همه است یه عده سرمایه دار تصرفش کردن و باهاش کارخونه و ذوب اهنشونو میچرخونن و تیم فوتبال راه میندازن بعد که اعتراض میکنی میگن ای وای خشکسالیه!
در کیف ما هم:)
اما خب هنوز هم که هنوزه این فرهنگ جا نیافتاده اما خب خداروشکر باز خیلی خیلی نسبت به قبل بهتره شده خعلی!
تفاهم شیرینیست
آره خب!