چکاوک پر از آرزوی پرواز

کاش زمان کمی مکث می کرد...

چکاوک پر از آرزوی پرواز

کاش زمان کمی مکث می کرد...

محض

دیگر حتی بغض و آه و اشکهایش تصلایی نبود بر دردهای یکی بود یکی نبودش!

آرزوی مرگ برایش ملموس ترین و بهترین شده بود ...

و به این می اندیشید...

زاده لغزش هوسی ،در انتهای شبی سرد و طوفانی است

و این که ای کاش هیچ جذبیتی رخ نمیداد تا حاصل هستی او باشد...

و به این می اندیشید ...

کدام یک از آنها بیشتر شیون میزنند وقتی خون تمام دستش را رنگین کرده باشد.