تمام مراحل را پا به پایش گذراندم با صمیم قلب آنقدری که با نا مساعد بودن حالم هم همراهش میکردم و ساعت ها در گرمای سوزان منتظربودم ...
اعتقاد داشتم که میتواند و حتمن موفق میشود !
کسب حد نصاب نمره قبولی و دارابودن مدارک تحصیلی خوب با نمره بالا ...
این اطمینان را در پایان مصاحبه اش در عمق چشمانش و ذوق کلامش یافته بودم و اما بعد از چشم انتظاری مدتها...
راهیش کردم که برود سرکار و جواب را براش میخوانم پشت تلفن .
هر دویمان تپش قلبهایمان بالا رفت هم من هم موجود معصوم درونم زمانی که اطلاعیه امدن نتایج را دیدم و با دستانی لرزان به سمت کامپیوتر رفتم و با خلوصی زیاد بسم الله را زمزمه کردم قبلش هم صدقه دادم .پیش خودم و خدا نذر کرده بودم که اگر بشود با وجود شرایط سخت اقتصادی که داریم ااز مقداری پول به کسی که محتاج است بدهم .14 رو سوره واقعه را ختم کردم و همه جا به هر که ذهنم میرسید متوسل شدم...
دکمه اینتر را میزنم و صفحه رو به رویم باز میشود و در پایین میخوانم که نوشته پذیرفته نشده اید ...
بدنم یخ میزند و شروع میکنم زجه بزنم دلم به حال چشمانش میسوزد و آه سر میدهم دلم به حال خودم و خودش درد میگیرد که فکر کردیم شاید بعد از این همه سختی زندگی روی خوشش را به ما هم نشان دهد .
پایین صفحه نوشته :متقاضی گرامی سهمیه آزاد به منزله استفاده نکردن از سهمیه ایثارگری میباشد .و همسر بی پناه من که نه هیچ سهمیه ای داشت و نه بومی منطقه ای بود که ان را انتخاب کرده بود ...
و اما تا آخر شب علارقم ضعف بدنی و روحی و فکری که داشتم تمام سعیم را کردم که خود را نا امید نشان ندهم ...
لعنت به تمام بی عدالتی های کشورم ایران ...