چکاوک پر از آرزوی پرواز

چکاوک پر از آرزوی پرواز

کاش زمان کمی مکث می کرد...
چکاوک پر از آرزوی پرواز

چکاوک پر از آرزوی پرواز

کاش زمان کمی مکث می کرد...

چندتا برگ از جزوه معادلات دیفرانسیلو ورق زدم چشمم به یه دستخط نا آشنا افتاد .زوم کردم روش یه دلنوشته بود!


امروز بعداز ظهر فکر کردم داره دلنوشته های خودمو میخونه ولی الان دیدم  واسم اینو نوشته بود...


آسمانم بارانیست ...

کوچه پس کوچه های دلم سفید بنده از برف...


نمک می پاشم که آبشان کنم !

تا یخ نبندم...


آه زخم هایم...


zahra jaber


دلم ریخت !

بوسیدمشون.

دوستای گلم برای زهرای عزیزم دعا کنید .برای برادرش ان شالله هر چه زودتر دوره های شیمی درمانیش تموم بشه و سلامتیشو بدست بیاره .

آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآی چشمم دراومد از بس عطسه کردم

یعنی این فین فین ها و عطسه های پشت سر هم منو کشت ...


اینجاست که مامانم به حرفش میرسه و میگه:تا تو باشی وقتی من بهت میگم دیگه الان تابستون نیست و لباس گرم بپوش و دستاتو بشورو ...گوش کنی



سخته لعنتی!


نمی تونم


سخته عمری تو رو دیکته کردن به دلم

و

سخته یه شبه همه رو خط زدن


بفهم اینو

بعضی ها چه مفت بزرگ میشن


چه راحت بزرگشون میکنن


خیلی وقته روی قواعد دنیا دیگه حساب باز نمیکنم


از همون موقعی که  فهمیدم ارزش هر آدمی به استعداد و شخصیت و خیلی از چیزایی که یه انسان داره نمیتونه باشه !


از همون وقتی که به مفت زیاد شدن ...


به خاطر بزرگترت بزرگ شدن پی بردم...

گل اگر خار نداشت،

دل اگر بی غم بود،

اگر از بهر کبوتر قفسی تنگ نبود،

زندگی ...عشق ...اسارت ...قهر ....آشتی.... هم بی معنا بود..


خسته ام از هر نظر

امروز همه داشتن میرفتن

من داشتم می آمدم

همه از فعل من متعجب

و

من در حسرت فعل همه

کاش زودتر می رسیدم خونه تا منم میتونستم برم!

وقتی میرسم خونه یه کم میشینم تا خونایی که همش توی پاهام جمع شده برگرده ...


فکر نکنم تا روزای تعطیل یه روزشم برسم که برم 


دلم یه ذره شده واسه ی حرکت منظم مردا...وانداختن شال پایین و بالا با گفتن حسن حسین آخر ،برای صدای تبل

آخ

دلتنگ خیلی چیزام! خیلی کسا...






دلم واسه زار خاک تنگه وای


گل ارکیده

شاخه ای تکــــــــیده ، گل ارکـــــــیده ، با چشمـــــای خستــه ، لبهـــــــای بسته غم توی چشمـــاش آروم نشستــه شکوفــــه شادیــــش از هــــم گسستــــــه واااااای آشنای درررده ، خورشیدش سررررده ، تو قلب سردش غم لونه کــرده مهتاب عمرش ش ش ش در پشت پــــــــرده هر مـــاه سالــــش پاییز سرده آه ه ه ه دستــــای ظریفــــش تو دست مـــــادر پیکـــــر نحیفـــــش چون گل پــرپـــر از محنت و درررررد آروم ندااااااره سایه سیاهی رو بخت شـــومش ، ارکیده تنهاســــت زیر هجومــــش ، طوفان درررررد پایون نداررررره


امروز خیلی دلم یه مخاطب خاص میخواست که غرغر کنم و گوش بده

تغییر لحن؟

تغییر لهجه؟

واسه چی؟

یه آدم ؟

خندم میگیره

پ.ن:امروز در حالی این حرکت و دیدم خندم گرفت داشتم بدون وقفه میخندیدم حتی جلوی خود فرد محترم!

آخه تا یه ساعت بعد هنوز لحن و لهجه اش برنگشته بود سر جاش ...

خیلی سعی کردم بگم و گفتم بی خیال!

پ.ن2:از سرویس جاموندم .تا یه جایی !سرعت دویدن من سرویسو برگردوند


پ.ن3:یه جاهایی هست که دلم میخواد طرف بگه نه مرسی !نمیخواد .ولی نگفت که مثل سیریش وایساده میگه سوزن سنجاق دارین ؟ خو به دانشجوات بگو اسمشونو رو هر دو برگه بنویسن !والا ...هلک هلک رفتم طبقه پایین انبار مسئولش کلیدو با خودش برده بود !برگشتم به اوشون میگم نبودن کلیدم نبود .اوشون که در اوج جو گیری در مقابل خانم xبود گفت اشگال نداره برو کلید اتاق بغلیو بگیر بیار ! منو بگو ...وااااااااای تا حالا انقد از یه کسی یه کم مکث کردم که بفهمه خسته شدم دو باره این همه راه برم پایین وااای صورتم از شدت عصبانیت گر گرفته بود .بعد دیدم بازم گفت برید بیارید. خانم x هم نگفت نمیخواد فقط لبخند (آخیییی)

خلاصه کلام... پاشنه های کفشمو با شدت هر چه تمام تر کوبیدم زمین و رفتم وقتی اومدم بهش میگم خسته نباشید .میگه شما خسته نباشید رفتین و اومدین ما هم هوچی نگفتیم .

کلی خالی شدم ممنون وبلاگم تو بهترین یار وقتای بی کسیمی

هوا عالیه

بوی کاه گل نم خورده ...

صدای غرش ونور رعد.

اولین بارون پاییزی !

حس بی نظیریه.

پاییزی دوست داشتنی...

*هوای سرد این روزا گر چه میلرزونتم ولی دوسش دارم.

انگار هوایی که میکشمش تو ریه هام مشخص تره!

چه خوب که گرمای هوا تموم شد هیچ علاقه ای به گرمای تابستونو جکو جونوراش ندارم.


**چند روز پیش وقتی عصر درو باز کردمو اومدم توی خونه یه هو چشمم به گلای ناز زعفرون افتاد که زیر برگای خشکیده ی


درختچه ی انگور در اومده بودن و مادری کنار زده بودشون ولی هنوز همه ی پیازا برگ و گل نداده!


*** نمیدونم چم شده ولی هر چی هست گفتنش سودی به حال هیچ کس نداره نه خودم نه بقیه !یه بچه ی کوچیک مثل مهدیه که هنوز 4ماهش نشده خیلی آرومم میکنه .این که بغلش کنم و باهاش حرف بزنم اونم شروع کنه یه چیزایی بگه اما نتونه همین نگفتن و همین خندهای قشنگو زیباش دنیایی می ارزه برام شبیه سبک شدنه ،مثل ایکه قلبم کمتر سنگینی کنه.


****بچه گربه ها دیگه یاد گرفتن برن بالا از دیوار چند وقت پیش در حالی که من وایساده بودم و کاری به کارشون نداشتم (وسط حیاط بدون حرکت) هی میرفتن تا دم بالای دیوار و با انشگتاشون کشیده میشدن پایین و تاپی میخوردن زمین دوباره همین کارو چندین بار تکرار میکردن جالب اینجاست که قبل از تکرار یه نیم نگاهی میکردنو دوباره ههههه!