چکاوک پر از آرزوی پرواز

چکاوک پر از آرزوی پرواز

کاش زمان کمی مکث می کرد...
چکاوک پر از آرزوی پرواز

چکاوک پر از آرزوی پرواز

کاش زمان کمی مکث می کرد...

"حدو مرز _قیدوبند "

آدمهای عاقل

آدمهایی که قیدوبند دارند!

همانها که درعوض قبول خواسته اشان قول نمیدهند.

همانها که نقطه ضعف دستت نمیدهند!

مرد وار به شایستگی یک مرد.

خانم وار به شایستگی یک زن.

خودبه خود تو را شیفته میکنند.

کافیست یکی دو بار هم کلام شوی فقط...

بدون هیچ اجباری برای ماندن

کافیست قید و بند را رسم زندگیشان ببینی!


;)قیمت دارد اشک وقتی ...

حق تکلیف را بر سرجانماز به جا می آوری...

به خیال خود البته !!!

حین جمع کردنش با خود میگویی چقدر حرف دارم چقدر رازو نیاز دارم و چقدر عذرخواهی دارم!

قدم میزنی نمیدانی برای که ...برای چه...اصلن چرا تا این اندازه گره دارد ابروهایم؟

دست میکشی روی برگچه های سبزه هایی که خودت کاشتی

شب !!!آسمان تاریک بدون ستاره.

صدای مناجاتی

آخ...

فاصله را کم میبینی.

یک قطره چشمت را روشن میکند

باران 

.

.

.

.


***میدونم شنیدی همه دردامو:)))))

گاهی وقتا یه حسای عجیب قریبی رو توی خودم میبینم .یه حسی شبیه گُر گرفتن .بغض و غضب همه اینا باهم میان !

خیلی کم پیش میاد ولی چند روز پیش اینو واقعا فهمیدم که هست .

توی همچین لحظه ای فقط ذکر "صلوات"ارومم کرد.

نمیخوام توی شخصیتم رشد کنه چون هیچ وقت آدم حسودی نبودم!

خدایا من این حسو سرکوب میکنم !کمکم کن


آب انبار

کاش شاه عباس صفوی وقتی دستور داد این آب انبارو بسازن و زیر دیوارش سکه طلا بذارن یه دستوریم میداد یه جایگاه برا نشستن بسازن .اونوخ من خوشبخت انقدر از گرمای مطبوع و دورخشان آفتاب لذت نمیبردم



جوندارم من!!!

***یکی نیست به من بگه عاخه  الان توی خونه استرس چیو داری که دستات خیس عرق شده؟؟؟؟

هااااااا؟؟؟؟؟؟

**صب توی وایبر یه پیام اومد:سلام جوندار .مطمینم به دستت رسید.


من:

شما؟

زندایی تویی؟

بعضیا رو با لحن حرف زدن خوب میشه شناخت

"جوندار"


امروز

امروز سه تا درس تخصصی امتحان داشتم

آزمایشگاه شیمی حاصلخیزی!خاکهای شور سدیمی!فیزیک خاک...

فیزیک خاکو که همون اول کنسل کردیم مث چی ...انداختیم هفته بعد یعنی موندم ما آخرش با این وضعیت ارایه دروس  چه به سرمون میاد...

خولاصه کمی درس داد .10.30 رفتیم توی نماز خونه دوره کردیم بعد ناهار برگشتیم .سرکلاس که نشستیم استاد بیاد من مونده بودم جزوه آزو بخونم یا کتاب خاک شور...

فقط سر این آدم داشت میترکید.درحین مرورام دیدم بروبچ سرا رومیزه دم توزیع برگه دیدم بـــــــــــــــــــــعه یکی یه طرف دستمال کاغذیو پر نکته نموده !یکی برگه برداشته پر فورمول کرده !یکی جزوه کنارش.

موقع امتحان هیچی به اندازه پر حرفی این بچه های آخر کلاس اعصابو داغون نمیکنه یعنی کل زحمتایی که کشیدی برباد ...

خوشم میاد این شیطونا که هیچ وقت درس نمیخونن به برکت تقلب همیشه نمره هه رو میارن

خلاصه اینم دادیم یه نمره تقریبا قابل قبول.

فقط اگه یه خوورده فن تقلب بلت بودم دلم نمیسوخت

یعنی یه بار تو دبستان اومدم با دوستم تقلب کنیم یکی از بچه های کلاس بالایی که بینمون نشسته بود رفته بود به مدیر مدرسه گفته بود .مدیر مدرسه هم که یه آقای پر جذبه و ترسناک !!!یادم نیست زد ما رو یا نه فقط یادمه اون روز خیلی گریه کردم

از اون موقع به بعد فنهای مهندسی تقلبو گذاشتم کنار یعنی اگه یکی بخواد میگما .اگه یکی ام بخواد بگه مینویسم ولی نه از اون کارا دیگه

آها داش یادم میرف

بعد این که دوتا امتحانو دادم خب سر درد میگیره دیگه... داشتم میومدم از پله ها پایین دیدم یکی از بچه هایی که 3-4 سال کوچیکتر بود از دوران دبیرستان میشناختمش میومد بالا .

گفتم e تو اینجا چیکار میکنی گفت بادوستش اومده و دانشگاهش یه جا دیگه است .گفت رشته ات چیه ؟گفتم مهندسی آب و خاک

حالا فک کن بعد این همه خستگی و درس خوندن اینو با یه اعتماد به نفس خاصی گفتم...

دیدم یه حالتی گرفت و گف خب چرااااااا این رشته ؟مگه رشته کم بود؟این رشته کار نداره !

گفتم خب دوس داشتم .خیلی سخته !آره همه میگن کار نیست

گفتم حالا رشته ات چیه؟یه دو متر قدش بزرگ شد گفت :علوم تربیتی

گفتم باشه عزیزم کاری نداری ؟

دس دادیم اومدم پایین !!!!!

اومدم پایین

بازم اومدم پایین


پـا بـرهنـه روی دیـوار دلـم


با انگشتت فقط ...بیا شاید تونستی کاری کنی

یکی مث من مث تو ...


امروز

امروز امتحان آبیاری داشتم .ساعت یازده استاد ترشیف آوردن و برگه ها رو توزیع کردن .دیشب تا ساعت 2 هی چایی پررنگ خوردم هی زوم کردم رو این مسءله ها .تا جاییشو که تونستم حل کردم توی امتحانمم هموناییو که خونده بودم جواب دادم !

*استادش همون استاد درس رسم فنی و نقشه کشیمون بود نمیدونم چرا این هر موقع منو میبینه خندش میگیره!

آخه موقع امتحان رسم وقتی همه رفتن من هنوز داشتم میکشیدم پر از استرس بودم دستامو گذاشتم رو دستاش گفتم استاد ببین دستام یخ زده دیگه نمیتونم بوخوداخلاصه اون امتحانو دادم اونم کلی بهم خندید

اونو 19 شدم از 20 ولی خاطره هه موند دیجه!

امتحانم تا 12.30 طول کشیدبه سرویس نرسیدم کلی راه رفتیم خلاصه یکی از پاهام یاری نمیکرد یه کم که گذشت سرویسمون اومد خدا خیرش بده با وجود این که دیگه نوبتش تموم شده بود ما رو شناخت نگه داشت بعدشم مثل قبل رسوندمون ...

خونه که رسیدم با کفشی که پاشنه اش خوابیده (تو عمرم از هیچی به اندازه این کار بدم نمیاد)خلاصه قسمت شد این شکلی بیام . دیدم بــــــــــــــــعله یه تاول مشتی زده

دوستای عزیزم میبخشید نبودم

دوستون دارم

تعریف جدید

میخوام یه تعریف جدید از زندگیم بنویسم

نه اونچه از زندگی بقیه ظبط کردم...

که توی حرص وطمع رسیدن یا نرسیدن به اونا لحظه هامو تباه کنم!




این روزهای آنقدر دلم پر است...

که اضافه اش از چشمانم میچکد!