چکاوک پر از آرزوی پرواز

چکاوک پر از آرزوی پرواز

کاش زمان کمی مکث می کرد...
چکاوک پر از آرزوی پرواز

چکاوک پر از آرزوی پرواز

کاش زمان کمی مکث می کرد...

همه اش را دوست دارم...

یک دم عمیق در هوای داغ ظهر

دیوانه ام میکند بوی گل های بنفش مزرعه ی یونجه...

گنجشک های بالای ایوان!

برای بار چندم گل و چوب وپر میبرند برای اشیانه!

انگار برای امدن هر جوجه باید خانه شان تغییر کند

گربه بی رحم چندین بار روی دوپا خیز برداشته و جوجه هایشان را...

چقدر دلم میسوزد وقتی پوسته ی تخم های شکسته ی شان را روی موزاییک ها می بینم...

چکاوک!

این روزها پرواز و آوازش را عجیب به رخم میکشد

چه کاکل خاکستری زیبایی!

سکوت...

در دل سیاه شب چه رمز امیز است.

چه زیباست وقتی با ستارگان ،مهتاب درخشان ،پرواز خفاشها صدای بی وقفه ی جیرجیرک همراه است

وگاهی به هم خوردن بالهای جغد سرگردان در شبهای نمناک بارانی!

کهکشان؟

نه

به قول دکتر:شاهراه علی راه کعبه را هم به وضوح میشود به نظاره نشست!

اگر دل خیره شدن به آسمان را داشته باشی !

شب و زوزه شغال و روباه

اوووووووووووووووووووووووووووووو....

شروع شد...اولی ابتدا تک خوانی میکند وسپس 10تا20تا همراهیش میکنند در یک زمان

در زمستان صدایشان را میشود از لوله داغ بخاری شنید.

هنوز که هنوز که هنوز است برایم مبهم مانده که کسی را ستایش میکنند؟ویا در پی همدمی یا غذایی میگردند؟

یک دم و بازدم قبل از طلوع روح و جانت را جلا میدهد

همه اش زیباست

پ.ن:اول زیباییاشو نوشتم

منبع عکس چکاوک:تا جنون فاصله ای نیست(لیلی)


منو تلوزیون

کنترل کو؟

آها اینه پیداش کردم...

-چراغ چشمک زدو روشن شد.!

شبکه ی 1:کرم حلزون ....ما از چروکای پوستمون خسته شدیم  کرم میزنیم  حلزون الاستینو کلاژن ترشح میکنه  بیاین بخرین به به عجب چیزیه ...

من اگه پوستم سوراخ سوراخم بشه نمیخرم ازتون

یه بار اینا که تبلیغ میکننو سر کار گذاشتم از بس خندیدم دیگه داشت نفسم بند میومد

پیامک زدم به شماره پیامک تبلیغ این دستگاهای دراز نشست !

یه هفته بعدش یه خانومه با پیش شماره 021 زنگ زد گفت:سلام خانوم دستگاهو میفرستیم براتون در منزل بعد پولشو دریافت میکنیم...

گفتم:بله بله اونوخت کوچیکشو ندارین بلدم نبودم بپیچونم داداشمون کلی بهمون خندید...

شبکه ی 2:حرف

شبکه ی3:حرف

شبکه ی4:راز بقا ....آخ جووووووووووووووووووووووون عاشقشم  یعنی کیف میکنم واسه حیوونا

شبکه ی5:حرف

شبکه 6:حرف

شبکه 7:لذت نقاشی ..............خشکم زد 

یعنی این باب راس هم حرف میزنه هم عمل میکنه منم که دیگه میشینم محو صحبت و نقاشییش میشم خیلی کاراشو دوست دارم..



امروز یاد قدیما افتادم یه نقاشی از گلدونم کشیدم  حس هنرمندی من کولاک کرد واسه ی خودم کلی ذوق کردم...

پ ن:امروز حالم خوب بود شکر

روزایی که نبوم اینجا این حالو روزم بود

چوقونی...

از زیر چشات معلومه درس میخونی!!

چرا انقدر لاغر شدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

(تعداد آدمایی که این سوالو ازم پرسیدن شمارش از دستم در رفته دیوونم کردن از بس هی گفتن )

-لاک پشتم تندتر از تو غذا میخوره

-دون مرغم از غذای تو بیشتره

داداشمه دیگه ارادت داره!!!!

-از بس میشینی خیره میشی به این کامپیوتر این حالو روزت شده

این نظر مادره

زمستونو بیشتر دوس داری یا تابستونو ؟

-زمستون

باهات موافقم

اینم بابا


یه قیچی لطفا


آخ

چقدر زیبا میکنیدم

وقتی با حوصله و آروم شونه میخورین

موی بلند حوصله زیاد میخواد

باید کوتاه بشین

یه قیچی لطفا

مدل مهم نیست...

پسرونه پسرونه

خودموبرای حسرت چند وقته برای نداشتنتون آماده میکنم


تنهایی


تنهایی و توهم

چک کردن لحظه به لحظه گوشی

صدای ویبره و لرزش و ...

هر از گاهی شماره ی یه قریبه که مطمئنا اشتباه گرفته...

.

گوشه نشینی توی خونه

خدایا چی میشد واسه ی نیم ساعت کسی توی این آبادی نباشه؟!

دلم مثل قدیما هوس دوچرخه سواری کرده

خیلی خوب دوچرخه سواری میکنم!!!

برگ و شاخه ها ی درخت انگور و رژه رفتن مورچه ها توی حیاط نمیذاره توی حیاط دوچرخه سواری کنم.

جیرجیرک بس کن خستم کردی...

پشه ها تنها کسایین که از بد خلقیام ناراحت نمیشن تنهام نمیذارن عجب نیش میزنن

کاش این دانشگاه تابستونم ادامه داشت از روزمرگی توی خونه ، از کل کل کردن با مامان از این که کسی نفهمه چه مرگمه خسته شدم!!!

این روزا زود به زود بغضم میگیره...

راه میافتم توی خیابون

یه دوست اون جلو داره میره

خودمو عقب میکشم

بذار بره

حتی از هم کلام شدن باهاش !!!!!

شاید خاصیت گوشه نشینا باشه

مریض شده روح بیچارم!

آخ تنهایی...

پ ن:ایجا تنها جاییه که  قضاوت نمیشه قبل از این که لب باز کنی ودردتو بگی

معذرت میخوام...

یه مدت فقط تلخ مینویسم

تا وقتی که حس کنم سبک شدم



رفتم عیادت

امروز بعد از چندین ماه دلم حالو هوای رفتن پیش بابابزرگامو کرد...

با مادرم رفتیم سر خاکشون

اول رفتیم سر خاک بابای مادر خدا رحمتش کنه من هیچ چیز از این بابابزرگم یادم نیست فقط یه لحظه یه خاطره که انگاری یه پرده روش کشیده شده ...

همین قدر یادمه که من کوچولو بودم و روی زانوش نشسته بودمو اونم داشت واسم تخمه مغز میکرد.

از بابای پدرمم هیچی بابای خودمم زیاد چیزی ازش یادش نیست...

خلاصه رفتم روزشونو بهشون تبریک گفتم !!!

بین سنگ قبرا که قدم میزدیم چشمم به یه اسمی افتاد (زنده یاد مرضیه و فرزند معصومش فاطمه)

مرضیه قبلا عروس همسایه ی خونه ی فبلی ما بود...

اون روزی رو که خودشو وبچه ی توی شکمشو آتیش زد خوب یادمه ...(به خاطر مشکلاتش با خونواده همسرش)

به جایگاه شهیدا که رسیدیم یه چیزی خیلی خیلی ذهنمو مشغول کرد .!!!!

۸شهید توی یه ارتفاعی جایگاهشون بود و یکی از اونا پایینتر از همه جدای از همه و با فاصله از همه ...

علتشو که از مادری جویا شدم گفت :ایشون جانباز بودن و بر اثر علتی غیر از  ترکش ویاچیزایی که به جنگ مربوطه فوت کردن!!!

توی اون لحظه زجه های اون زنی که توی عزاداری شنیدم یادم اومد ...

اون مادر فقط به خاطر این که فرزندش توی جایگاه شهدا دفن نشده بود دلشکسته بود...

نمیدونم چی بگم فقط اینو بگم که اگه اون مردهم توی اون جایگاه دفن شده بود هیچ چیز از هیچ کس کم نمیشد

کسی که باید تشخیص بده مقام معنوی آدما رو جای حق نشسته!!!!

وکس دیگه ایه

گیج شدم


وقتی امتحان نمیگذارد ما تفریح بکنیم

سلام به همه دوستای عزیز خودم

برگشتما

امیدوارم منتظرم بوده باشین

من که خعلی دلتنگتون بودم...

دو تا امتحان دادم خیلی خوش گذشت اولی سیصدو خورده صفحه دومی رو هم امروز دادم یعنی امتحان به آسونی و مفتی این درس تا حالا ندادم...

تا 19 خرداد امتحان دارما خو دیگه نتونستم نیام اینجا.

فقط زیاد بهم محل نذارین تا به درسو مخشام برسم