چکاوک پر از آرزوی پرواز

چکاوک پر از آرزوی پرواز

کاش زمان کمی مکث می کرد...
چکاوک پر از آرزوی پرواز

چکاوک پر از آرزوی پرواز

کاش زمان کمی مکث می کرد...

باز شدن عقده دل

امروز بالاخره بعد مدت ها گوشه نشینی و فسردگی .

جمع شدیم خونه مادر بزرگی ...

صب وعده کردیم بعد ازظهر بریم و بساط به پا کنیم

کلی اتیش سوزوندیم به که چقد خوش گذشت

تازه سیب زمینی و چغندر لبو وچاییییییییییی اتیش من که عاشق این جور چیزام

تازه اگر شب آتیش روشن کنم به شعله هاش خیره میشمو اروم میشم اگه این اتیش تو هوای سرد باشه که لذتش صدبرابر میشه

تا حالا انقد بچه هارو شاد ندیده بودم  آخه چقد پاستوریزه یه کم خاکی شدن و یه کم بوی اتیش دادن واسه روحیه لازمه ...

دستم بسوخت فدای یه لحظه شادی ...

خیلی خوشحالم که مادر بزرگمو بعد این همه بیماری سخت سرزنده میبینم.

گاهی همین چیزای ساده ست که امیدو به روح و جان ادم برمیگردونه...

امتحانش مجانیه ...

حتما لذت میبرید

هوای سرد


توی هوای سرد بیرون دستام یخ زده بود و قرمزو تقریبا بی حس ...


فورا برای این که دستام گرم شه شیر آب داغو باز کردم و دستامو زیر اب گرفتم ...


اول یه حالت مور مور پیدا کرد و بعد از اون اول هم بی حس تر شد...

بعدشم تا یک ساعت به شدت درد گرفت...


این اتفاق منو برد به ۱۱سال پیش ...


موقعی که کلاس درس برامون جایی جز شکنجه گاه نبود البته روزای خوش زیاد داشت ولی ...


وقتی که معلم بی وجدان پسر بچه هارو وادار میکرد تا دستاشونو بگیرن زیر اب صفر درجه بیرون

وقتی وارد کلاس میشدند دستاشون باید قرمز میبود وگرنه دوباره باید برمیگشتن وانقدر دستاشونو نگه میداشتن تا از سردی قرمز شه...


مرحله بعدی این شکنجه این بود که بلافاصله باید دستاشونو به داخل قسمت زبانه کش بخاری نفتی میکردند...


اون موقع برام این کار عجیب بود والبته اشک اون بچه ها همه چیز و به من میفهموند ولی حالا جوابو گرفتم که اون به اصطلاح معلم میدونست چه دردی در انتظار دستای اون بیگناهاست...


الان وقتی میشنوم که میگن دوران بچگی حساس ترین دوران هست وانقدر مهمه که شخصیت بچه تا اخر عمرش در اون شکل میگیره وبرای هر بچه باید معلمی باشه که سازگار روحیه اون باشه

میخوام بزنم زیر خنده....