چکاوک پر از آرزوی پرواز

چکاوک پر از آرزوی پرواز

کاش زمان کمی مکث می کرد...
چکاوک پر از آرزوی پرواز

چکاوک پر از آرزوی پرواز

کاش زمان کمی مکث می کرد...

گنجشک های تپل مپل

صبح سرد زمستان

پای بخاری نشسته بودم

مادر پشت قالی

درس میخواندم

مادر گفت:عجب گنجشک های تپل مپلی

به او توجه کردم گفتم:چی؟

گفت:به باغچه نگاه کن

به باغچه ی یخ زده خانه نگاه کردم

پرندگان معصوم وکوچکی در لابه لای برگهای یخ زده

به دنبال غذا

مشتی برنج پخته بر روی باغچه ریختم

مادر فهمید به من قر زد

ولی من آسوده خاطر بودم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد