چکاوک پر از آرزوی پرواز

چکاوک پر از آرزوی پرواز

کاش زمان کمی مکث می کرد...
چکاوک پر از آرزوی پرواز

چکاوک پر از آرزوی پرواز

کاش زمان کمی مکث می کرد...

کودک

نمیدونم این اتفاق توی کدوم قسمت از مناطق برام افتاد.

ولی فکر کنم ارامگاه ومحل شهادت شهید چمران بود.

بعد از بازدیدی که انجام دادیم و بهمون گفتن که دیگه وقت نیست باید برگردین .وقتی سوار اتوبوس شدیم دو تا بچه ۶-۷ ساله ۲۰متری پشت اتوبوس وایساده بودن و باهم دیگه بحث میکردن یکی از اونا جعبه صاف وتختی داشت که یه سری وسایل توش چیده بود ویکی دیگه روبه روش بود چهره معصوم وپاکی داشت وشبیه جنوبیها سبزه نمیدونم تا این بچه رو دیدم ...

قلبم شکست توی اون لحظه که ماشین داشت حرکت میکرد دیدم تنها کار اینه که توجهشو به خودم جلب کنم ...

سرمو چسبوندم به شیشه دیدم اونم منو دید به لبخند من لبخندی زدو در حالی که دوستش در حال حرف زدن باهاش بود به من لبخند میزد ...

بغض گلومو گرفت رومو از دوستم برگردوندمو گریم گرفت...

نمیدونم واسه چی این مردم که این همه بها دادن باید وضعیتشون این باشه درک کردن این درد کودک معصوم برام زیاد سخت نبود چون خودم با تمام وجودم لمس کردم طعم نداری رو...

سفر سال گذشته من سفری بود که سالها انتظارشو کشیدم .درداورتر ازهمه این بود که وقتی اواسط تعطیلات نوروز که به خونه برگشتم به مادرم گفتم کسی سراق منو نگرفت؟

گفت برادری(دایی کوچیک بنده)گفت:م کجاست ماهم گفتیم رفته شلمچه بعد دایی گفت :بیخود اجازه دادین بره اینا همش بازیه .چون توی عید همه میرن شمال دیگه به مقامات عالی(سیاسی) اونجا خوش نمیگذره واسه همین تبلیغ میکنن ومردمو میکشونن جنوب که خودشون برن اونجا صفا کنن .

خیلی دلم ازش گرفت .

نمیدونم به چه حقی به خودش اجازه چنین اضهار نظری و داد.


درضمن توی سفرم با یه جانباز خیلی دوست داشتنی به اسم اقای محمودی اشنا شدم خیلی مرد باصفایی بود ...

یکی از پاهاش...

یکی از ارزو هام اینه که یه بار دیگه ببینمش.

به خاطر حال وهوای ما داداشی وهم راهی کردیم درست دو روز بعد از برگشتنم

این گوشه ای از خاطراتم بود

باهر طرز تفکری لطفا نظر بدین


نظرات 4 + ارسال نظر
عروس پنج‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1391 ساعت 12:20 http://madarshoharam.blogsky.com/

چقدر خوب نوشتی ، منو بردی به نگاهت برای کودکانهء یه جنوبی ساده و با صفا

ممنونم عروس خانوم ای شالله همیشه پاینده باشی

سکوت... پنج‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1391 ساعت 22:57 http://sokuot.blogsky.com

سلام...
عااااااااااااااالی عاااااالی
واقعا منم نسبت به ونایی که توی جنگ بودن از سرباز ساده و بسیجی تا...واسه همشون احترام خاصی قائلم...
اون پست من واسه چیز دیگه بود اشتباه برداشت کردی بانوووووووووووووووو

ممنون بازم بیا

لیلی جمعه 22 دی‌ماه سال 1391 ساعت 15:21 http://sohre1370.blogsky.com

اتفاقا منم وقتی سوم متوسطه بودم رفتم...

بخدا طلائیه عشق کردم...چقدر حال و هوای خوبی داره...دلم میخاد یه بار دیگه برم...

آپم...ممنون میشم سر بزنی

آرشید شنبه 23 دی‌ماه سال 1391 ساعت 00:28 http://arshid.blogsky.com/

سلام
به شلمچه نرسیدم . توفیق نبود
اما از گردان 400 نفره ی حمزه سیدالشهدا ...
تنها چند نفر باقی موند
از شلمچه فقط حسرت برام موند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد