چکاوک پر از آرزوی پرواز

چکاوک پر از آرزوی پرواز

کاش زمان کمی مکث می کرد...
چکاوک پر از آرزوی پرواز

چکاوک پر از آرزوی پرواز

کاش زمان کمی مکث می کرد...

والا پیامدار

آفتاب روز جمعه ۱۷ربیع الاول سال ۵۷۰میلادی مدتی است دمیده وکم کم از پشت کوههای شرق مکه بالا آمده وبرخانه های سمت غربی شهر تابیده.


عبدالمطلب بزرگ مکه ؛در زیر سایه بانی که برای او درست کرده اند در کنار خانه کعبه نشسته است وچند تن از فرزندانش با او گرم گفتگو هستند.

عبدالمطلب عمر درازی را پشت سر نهاده اما هنوز نیرومندو استوار است.در گفتار وقاری دارد که موی سپیدو عمر دراز بر این وقار می افزایند.


از فرزند بزرگ خود (حارث)می پرسد:از آمنه خبری نشد؟

حارث:خواهرم وبرخی از دیگر زنان بنی هاشم از دیروز عصر ؛نزد او بوده اند اگر خبری بشود ما را آگاه خواهند کرد.


عبدالمطلب با خود زیر لب زمزمه میکند:بیچاره فرزند جوانم عبدالله عمرش به دنیا نبودتا شاهد ولادت فرزندش باشد...از مشیتهای الهی وخواستهای خداوندی گریزی نیست.

حارث:چیزی فرمودید پدر؟                 آهی کشیدو گفت:نه...با خودم بودم


در این هنگام از سمت شعب ابیطالب زن جوانی نفس زنان به نزد آنان می رسد وبا کلماتی که از شادی ودویدن ؛بریده بریده بر زبان می آورد خطاب به عبدالمطلب میگوید:

پدر!!!مژده...مژده...فرزند آمنه به دنیا آمد

پدربزرگ با شادمانی پرسید:چه ساعتی به دنیا آمد؟

صبح پیش از طلوع

میخواهم به دیدن عروس ونوه عزیزم بروم

بله آمنه منتظر شماست


آمنه در بستر دراز کشیده بود با ورود عبدالمطلب وپسران خواست برخیزد.

عبدالمطلب با اشاره دست او را از این کار باز داشت وولادت نوزاد را تبریک گفت

آمنه با دیدن آنها به یاد همسرش افتاد دلش فشرده شد واشک در چشمانش حلقه بست

به چهره کودک دلبندش که کنار وی در خواب ناز فرو رفته بود ؛نگریست ....

کودک دستهای کوچک وزیبایش را مشت کرده ودر کنار صورت ملیح وگرد خود نگهداشته بود.

موهای تیره رنگش مثل یک دسته سنبله تازه رسته ؛برق میزد.

پدر بزرگ کنارش نشست .در چشمانش برق شادی دیده میشد.

خم شد ودر حالی که میکوشید بچه بیدار نشود ؛گونه های چون برگ گل او را بوسید .

معلوم نبود کودک با کدامین فرشته سخن میگفت زیرا همان طور که پلکهایش را بر هم فشرده ودر خواب بود ؛لبخند شیرینی بر لب داشت...

.

برگرفته از :کتاب داستان پیامبران....جلد دوم ....حضرت محمد....نوشته:علی موسوی گرمارودی


نظرات 1 + ارسال نظر
لیلی سه‌شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 09:33 http://sohre1370.blogsky.com

ممنونم که خبرم کردی تا حالا ابنطوری نشنیده بودم...

آپ خیلی خوبی بود

عیدت مبارک

همچنین آباجی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد