چکاوک پر از آرزوی پرواز

چکاوک پر از آرزوی پرواز

کاش زمان کمی مکث می کرد...
چکاوک پر از آرزوی پرواز

چکاوک پر از آرزوی پرواز

کاش زمان کمی مکث می کرد...

هر چی از ذهنم گذشت نوشتم

فقط اومدم بگم

امروز حالم اصلن خوش نبود ...

نخواستم تو خونه بمونم .به مامان گفتم هر جا میری باهات میام ...هرچی زور زدم از خودم بپرسم چمه حالیم نشد...

حتی دیدن عمه که قبلانا از تهرون میومد واسه دیدن خودشو بچه هاش بال بال میزدم حالمو خوب نکرد.

دایی جون عجب حرفی زد وقتی زن دایی گفت دیگه عیدا مزه نمیده!!!!

گفت عید مال بچه هاست ...

آره دایی عید مال بچه هاست .موجودات دوس داشتنی که پر از سوالن پر از کنجکاوی ...

حالا فهمیدم واسه چی بچگیامون انقد خوب بود...

کاش هنوز پر بودیم از سوال کاش!!!

کاش خیلی از چیزای رو هیچ وقت نمیفهمیدیم!!!

کفش کتونیا رو پام کردمو با مامان رفتم تا یه جایی فقط واسه این که یکم قدم زده باشم ولی سرماخوردگی و سردرد و چشمای پف کرده با حسی که ...

توی راه بهش گفتم :خستم مامان خسته!!!چشمام پر اشک شد ولی منو ندید...

فقط گفت واسه اینه که معتاد کامپیوتر شدی ...

اگه قرآن باز می کردی یه دو تا آیه میخوندی حالت خوب میشد...

دونه های اشک داشت میلغزید بیافته که یه هو از کنار مسجد که میگذشتیم دو تا کوچولو میکروفون بلند گوی مسجدو راست و ریس کرده بودنو چشم خادم  رو هم دور !!!!!!!!

شعر میخوندن با اون صدای نازو کودکانه...

رفتیم یه کم توی صحرا بازم سردرد امونم نداد ولی کمی هم اونجا نشستیم و برگشتیم.

این حس امروزم  غریبه نیست زود به زود بهم سر میزنه...

بعضی وقتا دوست دارم یکی باشه که فقط طرف منو بگیره.

یکی باشه که سرم داد نزنه.

یکی که فقط بگه حق با توه ...

خواستم با خدا یکم خلوت کنم .نماز اولی رو خوندم مدت ها خیره شدم به جانماز فکرم هزار جا رفت الا ...

چی بگم ...

هی

گاهی وقتا آرزو میکنم برم یه جایی تک و تنها ،خودم باشم و خودم

جایی که هیشکی نشناسه منو

جایی که آدمایی واسه آزردنت پیدا نشن

خوبه یه جایی مث این جا هست که هرچی دلم میخواد بنویسم

نظرات 6 + ارسال نظر
هانیه سه‌شنبه 6 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 13:10 http://samtezendegi.blogsky.com/

در جلسه امتحانِ عشق
من مانده‌ام و یک برگۀ سفید!
یک دنیا حرف ناگفتنی و یک بغل تنهایی و دلتنگی..
درد دل من در این کاغذ کوچک جا نمی‌شود!
در این سکوت بغض‌آلود
قطره کوچکی هوس سرسره بازی می‌کند!
و برگۀ سفیدم عاشقانه قطره را در آغوش می‌کشد!
عشق تو نوشتنی نیست..
در برگه‌ام، کنار آن قطره، یک قلب می‌کشم!
وقت تمام است.

متن زیبا و دوست داشتنی بود...
تنهایی...سکوت...درد...دلتنگی...
مرسی عزیزم شرمنده کردی

هانیه سه‌شنبه 6 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 13:12 http://samtezendegi.blogsky.com/

حالم خوب نیست!

گونه هایم میسوزد برای گریه کردن راهی تازه یافتم.... ا

اشکهایم را این بار روی دلم میریزم.....

بایک تیر دونشان میزنم....

هم کسی گریه ام را نمیبیند،هم دلم خنک میشود.....

اشکهایم را این بار روی دلم میریزم ...
این قسمتش عالی بود

هانیه سه‌شنبه 6 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 13:13 http://samtezendegi.blogsky.com/

به منم سر بزن...
نظر یادت نره...

شرمنده کردی که
همین الان میام

مهدی چهارشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 00:37 http://httphttp://toosiscia.blogsky.com

سلام من وقتی مطالب شما رو خوندم متعجب شدم.. چرا اخه چرا باید این حالو روزو داشته باشی؟ دختر به این خوبی ..تن به این سالمی ...تو باید سر نماز خدا رو هزار مرتبه شکر کنی...من حاظرم تمام دارایی مو بدم ...حاظرم کلفتی تو رو بکنم به شرطی که سلامتیم برگرده پاهام خوب باشه بتونم قدم بزنم....چرا اینقدر ناسپاسی میکنید...یعنی تو نمیتونی واسه خودت یه برنامه ریزی جالبی یه سرگرمی مناسبی راه بندازی؟

سلام مرسی از این همه لطف و امیدواری که بهم دارین ...
ممنون ...
حق با شماستا آقا مهدی یکی نیست به من بگه بشین درستو بخون هی دور خودت میچرخی هر چی غمو ناراحتیه جمع میکنی که چی؟؟؟؟
به داشتن دوستای خوبی مثل شما افتخار میکنم از این که نمیخواین منو ناراحت ببینین

(✿◠‿◠) زینب چهارشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 13:15 http://zaraban-z.blogsky.com

سلام عزیزم
درد و غم وغصه برای همه هست...
اول اینکه کاش و کاشتن چیزی جاش سبز نشد... نمیخوام نصیحت کنم اما برای تغییر اطرافیان اول باید خودتو تغییر بدی
قرآن رو با معنی بخون خیلی قشنگتره

ممنون
به روی چشم حتما

sms پنج‌شنبه 8 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 01:29 http://dragoncruel.blogsky.com

یک سؤال من کردم ازیک آخوندجوابمو نتونست بده!
چرااین آغاسی میگه شایداین جمعه میاید!؟
مگه مانبایدامیدداشته باشیم به ظهورپس چرامیگیم اگه این جمعه نیادجمعه بعدی حتمامیاد!!!
این چه جوراعتقادمزخرفیه؟!!
آخه من حدیث خوندم که روزعاشورا یا روز عیدغدیرمیاد!!!
پس بگین معنای ظهوررانفهمیدیم!

این که معنای واقعی ظهور چیه نمیدونم...
بهتر بود ما مسلمونا به جای این که اینقدر ظاهر سازی کنیم کمی واسه اومدنش عمل کنیم ...
فقط الان به این باور رسیدم که وقتی حضرت ظهور کنن خیلی از چیزایی رو که به اسم مذهب و دین بنا کردن و همه بهش عمل میکنن عوض میشه تا چند وقت پیش اینو نمیفهمیدم ولی الان بهش ایمان پیدا کردم...
در مورد این هم که آخوندی که شما رفتی پیشش سوال پرسیدی نتونسته جواب بده باید بگم از نظر من مایه ی تاسفه که همه دست آخر وقتی از همه ی شغلا به بنبست رسیدن روی میارن به حوزه و آخوند شدن شاید همه این طوری نباشن ولی حداقل جایی که من دارم زندگی میکنم این طوریه ...
آساون ترین شغله به جای این که سخت ترین و پر هزینه ترین شغل باشه...
منم یه بار جایی که درس میخونم رفتم اقتدا کردم نماز جماعت خوندم اخر سر که حاج آقا میخواستن جواب سوال یه دانشجو رو بدن که پرسیده بود که::خدا چرا آینده نگری نکرده و الان که ما داریم تو عصر اینترنت و تکنولوژی زندگی میکنیم عبادات رو کوتاه نکرده تا سریعتر انجام بشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟جواب داد خب خدا به فکر شما بوده مثلا تسبیهات اربعه رو یکی بگو موقع سلام دادن اسلام علیکم آخرو بگو ...الحمدالله تشهدو نمیخواد بگی...
یعنی یه مبلغ دین باید اینطوری قانع میکرد یه محصلو ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
طلبه ی بافهم و درایت هم هست ولی خیلی کم ...
نیاز من جووون به عنوان یه بچه مسلمون ارضا نمیشه به یه مبلغی نیاز دارم که هر موقع یه شبهه ای برام پیش اومد بتونه سیرابم کنه !!!!!!!!!!
خلاصه باید بگم سیستم تربیت مشکل داره الان چرا باید سطح اطلاعات من یا یه جوون از یه طلبه بیشتر باشه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
منم پرم از سوال فکر میکردم توی دانشگاه که میرم میشینیم بحث میکنیم فلان میکنیم به جوابه سوالاتمون میرسیم ولی نه خیر دانشگاه این خبرا نیست... دانشگاه ظاهر مهمه ظاهر!!!!!!!!!!!
در همون حدی گفتم که میفهمیدم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد