چکاوک پر از آرزوی پرواز

کاش زمان کمی مکث می کرد...

چکاوک پر از آرزوی پرواز

کاش زمان کمی مکث می کرد...

رهایی

من شکارچی نیستم اما شنیده ام...

در جاهایی از قطب شمال ...

جایی که مردم بومی آن جا ،گاهی اوقات ،گرگ شکار میکنند!

آنها یک تیغه دو پهلو فراهم می کنند ...

وروی آن تیغه خون می ریزند ویخی را ذوب میکنند!!

دسته ی تیغه را در یخ فرو میکنند طوریکه فقط تیغه حرکت کند...

بعد گرگ بوی خون را استشمام میکند...

وبه سمت تیغه می آید وبرای خوردنش ، به آن لیسه میزند.

و وقتی گرگ تیغه را لیسه میزند ، قطعا چه اتفاقی می افتد؟

زبانش بریده میشود و خونریزی میکند.

وفکر میکند که شکار خوبی به دست آورده است...

او خون خودش را میخورد و در نتیجه باعث مرگ خودش میشود...

این همان کاری است که امروزه امپریالیست ها ، با استفاده از کراک و کوکائین با ما میکنند...

منبع:مستندArivales

اثر:نورگا و آرکنار

قسمت:46...رهایی

لطفا ادامه مطلبو هم مطالعه کنید....

نمیدونم اون زمانی که بیقرای وگریه ی بچه یک و نیم ساله بند اومد من باید چه حسی رو میگرفتم؟

باید خوشحال میشدم !

یا ناراحت!

آخه هم مادر آروم بود هم بچه اروم بودو میخندید

اون بچه دیگه حتی گرسنه هم نبود

ولی من اشکم دراومد

وقتی

بچه با بازدم دود تریاکی که مادرش به سمت دهنو بینیش فوت کرد آروم گرفت!

بچه یک و نیم ساله معتاد بود...

..................................................

*************************

هر از گاهی که مستندی ،فیلمی از اعتیاد و... به دستم میرسه تا مدتی توی حال خودم نیستم !

هیچ وقت در برخوردم با این آدما اونا رو ۱۰۰درصدمقصر نمیدونم

هیچ وقت...

بیشتر شبیه گرگی هستن که با خوردن خون خودشون مبتلا میشن

شاید منم اگه جای اونا بودم وضعیتم خراب تر بود...

چکاوک شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 06:44

نظرات 6 + ارسال نظر

دل نوشته شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 07:53 http://www.sulky.blogsky.com

سلام چکاوک
پستایی که می زاری متفاوته
...........
مخصوصاً اون آبله مرغونتون
..........
این جمله خیلی منو تحت تاثیر قرار داد خواهر
بچه با بازدم دود تریاکی که مادرش به سمت دهنو بینیش فوت کرد آروم گرفت!
.......
منم آپم چکاوک جان سر بزن خوشحال می شم

ممنون سمانه جووون...
مرسی که سر زدی
این پستا نا خودآگاه میاد توی ذهنم بعدم تا روی وبم پیاده شون نکنم راحتم نمیذارن
اومدم

سرباز شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 09:56 http://mylifedays.blogsky.com

داستان قشنگی بود...راست میگی...

مرسی جناب سرباز

عسل شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 21:46 http://shabro.blogsky.com

سلام
آخه آدرس وبت بود.بعد از اینکه فرستادم فهمیدم که اشتباه کردم.بیشتر بازدیدکننده هامم آقا هستند. بازم بیا خوشحال می شم.

چشم میام هر موقع وقت کنم

سکوت شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 22:04 http://sokuot.blogsky.com

سلام مثل همیشه خوب واینبار متفاوت...
همه این مشکلات واسه اینه که بعضیا تو زمان نامناسب توی مکان نامناسب قرار میگیرن...!!!سکوت...

مرسی...
میترسم این مکان نامناسب انقدر زیاد بشه که دیگه زمان نتونه کاری کنه

مهدی شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 23:38 http://httphttp://toosiscia.blogsky.com

سلام تو این برهه از زمان داستان خوبی را نوشته بودی ممنون از شما دوست خوبم موفق باشی

ممنون لطف دارین
مچکرم

گندم یکشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 13:44

میدونی چیه
من نظرم با تو فرق داره
اگه ادمی گناهکاره و ادمی بدیه دلیلش وجود شیطان نیست
از بی ارادگی،کم کاری،سستی خودشه.
وقتیم یکی این راه رو انتخاب میکنه.مشکل کسایی نیستن که مواد مخدر وارد یا تولید میکنن مشکل خودشون هستن اما در مورد اون بچه که ناخواسته و و به جبر وارد این قضیه شده چون ادما نمیتونن پدر مادر و شرایط زندگیشونو انتخاب کنن واقعا نمیدونم باید چی بگم...
این جور موقع ها خیلی دوست دارم بدونم خدا پیش خودش چه فکری میکنه!!!

سلام عزیز جان
هیچ وقت نتونستم شیطانو باورش کنم اون جوری که همه ازش میگن
شاید چون هنوز خودمو باور نکردم...
یعنی تو میگی کسایی که این چیزا رو میسازن !تا از راه مصرف اون توسط دیگران به خوشبختی و سرمایه برسن هیچ کاری برای فروش اون نمیکنن؟
اگه در همنشینی نزدیک با این جور آدما بودم شاید بهتر میتونستم بفهممشون...
بهتر میتونستم بگم!
میدونی گندم جان گاهی وقتا این تنها راه میشه براشون که نباید بشه...
گاهی وقتا این میشه لذت ...
همون لذت نبرده از همه اونچه آرزو داشتن.
من اگه آدمای معتادو مقصر بدونم حتما اول کسایی که این زمینه رو فراهم میکننو مقصر میدونم...
این زمینه چینها ممکنه یه پدر مادر باشه!
ممکنه یه آدم قریبه باشه!
ممکنه یه معلم باشه!
ممکنه...