چکاوک پر از آرزوی پرواز

چکاوک پر از آرزوی پرواز

کاش زمان کمی مکث می کرد...
چکاوک پر از آرزوی پرواز

چکاوک پر از آرزوی پرواز

کاش زمان کمی مکث می کرد...

پاییزی دوست داشتنی...

*هوای سرد این روزا گر چه میلرزونتم ولی دوسش دارم.

انگار هوایی که میکشمش تو ریه هام مشخص تره!

چه خوب که گرمای هوا تموم شد هیچ علاقه ای به گرمای تابستونو جکو جونوراش ندارم.


**چند روز پیش وقتی عصر درو باز کردمو اومدم توی خونه یه هو چشمم به گلای ناز زعفرون افتاد که زیر برگای خشکیده ی


درختچه ی انگور در اومده بودن و مادری کنار زده بودشون ولی هنوز همه ی پیازا برگ و گل نداده!


*** نمیدونم چم شده ولی هر چی هست گفتنش سودی به حال هیچ کس نداره نه خودم نه بقیه !یه بچه ی کوچیک مثل مهدیه که هنوز 4ماهش نشده خیلی آرومم میکنه .این که بغلش کنم و باهاش حرف بزنم اونم شروع کنه یه چیزایی بگه اما نتونه همین نگفتن و همین خندهای قشنگو زیباش دنیایی می ارزه برام شبیه سبک شدنه ،مثل ایکه قلبم کمتر سنگینی کنه.


****بچه گربه ها دیگه یاد گرفتن برن بالا از دیوار چند وقت پیش در حالی که من وایساده بودم و کاری به کارشون نداشتم (وسط حیاط بدون حرکت) هی میرفتن تا دم بالای دیوار و با انشگتاشون کشیده میشدن پایین و تاپی میخوردن زمین دوباره همین کارو چندین بار تکرار میکردن جالب اینجاست که قبل از تکرار یه نیم نگاهی میکردنو دوباره ههههه!



                                   

نظرات 1 + ارسال نظر
go♥od girl سه‌شنبه 7 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 14:34 http://aseman-man.blogsky.com

سلام بر چکاوک.
دوست گل من.
واااااااای حستو درک می کنم.
می فهمم چی میگی!!!
یه چیزایی توحس مادریه!
لذت..
دوست دارم این حس هارو...

مچکرم دوست خوبم
نمیدونم شبیه این حسه یا چیز دیگه ولی هر چی هست لذت داره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد