اون روزا که پیش هم بودیم توی دوتا اتاق اتاق کوچیکتره مال ما
اتاق بغلی که یه کم بزرگترم بود مال "ماجی"...
یادمه شب که میشد حیاط خونه میشد واسه ی آدم یه دشت تاریک(پر از مجهولاتی که توی شب پیدا میشد) ،که فقط دلم به روشن بودن چراغ سه تا اتاق گوشه خونه خوش بود و خودمو میزدم به اون راه و میرفتم لب حوز مستطیل شکل وسط حیاط و ...
وحشت حیاط خونه قدیمی اونقدر بود که منو داداشی که هنوز جوجو بودیم وقتی مثلا میخواستیم یه سر بریم اتاق ماجی بدون این که چیزی پامون کنیم یه دوی سرعت 10 متری تا اتاق میدویدیم و این دویدن هم چون پر از ترس بود به شدت کوبیده شدن پاهامون روی زمین همراه بود
شیرینی و تلخی ،خوشی و ناخوشی همه ی اون روزا برام شده خاطره !
که بیشتر سعی میکنم خوشیا و اونجاهایی که جای خنده داره رو یادم بیارم و از ته دل بخندم
یکی از همون روزا رفته بودم اتاق ماجی و عمو هم رفته بود مدرسه ،تلوزیون روشن بودو ما دوتا داشتیم نگاش میکردیم تا این که دیدم ماجی میخواد روسریشو عوض کنه و همین طور که داشت سوزن زیر چارقدشو باز میکرد گفت :
"ماجی یونا مو گو کله ام وازو وینیندومه"؟ترجمه:ماجی اینا منو که سرم بازه رو میبینن؟
ناگفته نماند که آقای حیاتی داشت اخبار میگفت و خیره خیره به دوربین نیگا میکرد.
منو میگین !!!!!!!!
اون موقع یه لحظه کلا هنگ کردم و یه عالمه خندیدم
ای جووووووووونم چه ماجی نازی خداااااااااا
سلام
من اسمم ماجده هست اطرافیانم ماجی صدام میکنن.شما این ماجی که میگین دقیقا منظورتون چیه از ماجی؟اسمه؟ببخشید متوجه نشدم
سلام دوست گلم
ما یه زبون محلی خاصی داریم که به مادربزرگ میگیم (ماجی)
ماجده اسم خیلی قشنگیه بانوو همینطور معنیش