چکاوک پر از آرزوی پرواز

چکاوک پر از آرزوی پرواز

کاش زمان کمی مکث می کرد...
چکاوک پر از آرزوی پرواز

چکاوک پر از آرزوی پرواز

کاش زمان کمی مکث می کرد...

امروز

امروز امتحان آبیاری داشتم .ساعت یازده استاد ترشیف آوردن و برگه ها رو توزیع کردن .دیشب تا ساعت 2 هی چایی پررنگ خوردم هی زوم کردم رو این مسءله ها .تا جاییشو که تونستم حل کردم توی امتحانمم هموناییو که خونده بودم جواب دادم !

*استادش همون استاد درس رسم فنی و نقشه کشیمون بود نمیدونم چرا این هر موقع منو میبینه خندش میگیره!

آخه موقع امتحان رسم وقتی همه رفتن من هنوز داشتم میکشیدم پر از استرس بودم دستامو گذاشتم رو دستاش گفتم استاد ببین دستام یخ زده دیگه نمیتونم بوخوداخلاصه اون امتحانو دادم اونم کلی بهم خندید

اونو 19 شدم از 20 ولی خاطره هه موند دیجه!

امتحانم تا 12.30 طول کشیدبه سرویس نرسیدم کلی راه رفتیم خلاصه یکی از پاهام یاری نمیکرد یه کم که گذشت سرویسمون اومد خدا خیرش بده با وجود این که دیگه نوبتش تموم شده بود ما رو شناخت نگه داشت بعدشم مثل قبل رسوندمون ...

خونه که رسیدم با کفشی که پاشنه اش خوابیده (تو عمرم از هیچی به اندازه این کار بدم نمیاد)خلاصه قسمت شد این شکلی بیام . دیدم بــــــــــــــــعله یه تاول مشتی زده

دوستای عزیزم میبخشید نبودم

دوستون دارم

نظرات 2 + ارسال نظر
گندم شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 16:53

الهی.....
ما بیشتر دوستتون میداریم اجو

ما بیشتر تر تر تر

سرباز شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 17:22 http://mylifedays.blogsky.com

ایشالله از این به بعد بیشتر باشی...

ای شالله...
مرسی که سر میزنی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد