زبانم را به لبانم دوخته ام که دیگر شکوه ای نداشته باشم ...
بی صدا همه را رصد میکنم!
منم و دل و نفسهای سنگین و چشمانی غبار آلود
غمگینتر از سکوت اقیانوس
تحمل هم حدی دارد...
گمانم به انتهایش رسیده ام
زمانی که هیچ چیز حتی اشک مرحم نباشد روی دردهایت
تحمل به سقفش رسیده است...
بیماری نادری است این که نگاهت به هر چه بیفتد دلت برای کسی تنگ شود.
آره واقعا
"برای زنده ماندن ، دو خورشید لازم است : یکی در قلب ، دیگری در آسمان."
دوست خوبم سعی کن خورشید درون قلبت رو روشن نگه داری.
درسته !
خورشید قلب باید گرم و پرنور باشه واسه ادامه
شعور یک گیاه در وسط زمستان، از تابستان گذشته نمی آید، از بهاری می آید که فرا می رسد.
گیاه به روزهایی که رفته نمی اندیشد، به روزهایی می اندیشد که می آیند.
اگر گیاهان یقین دارند که بهار خواهد آمد،
چرا ما باور نداشته باشیم که لحظه های ما هم میشه که بهاری باشه؟؟؟
یه کم شاد بنویس دلمون باز بشه
خیلی قشنگ بود پاییز جان .
ممنون
چـــــشمممم