چند ساعتی مانده است تا نیمه شب عزم آمدنم گل بگیرد ...
چند ساعتی مانده هنوز تا بیقرار شدن برای چشم باز کردن!
کجا بودم وبه کجا آمدم ؟؟
نمیدانم تبریک دارد یا نه !
غمگین تراز همیشه به استقبال سالگرد زمینی شدنم میروم
به قول برادر جانم که به مادر میگفت:من اگر میفهمیدم برای زنده ماندنم از اوشین هم بیشتر رنج کشیده باشی خرسندم که به دنیا آمدم و مانده ام و سلامتم...
چقدر امید میگیرم با این حرفش
وقتی مادرم او را باردار بود اطرافیانش اورا تمسخر میکردند که احتمالا بچه در راهت دست و پا نخواهد داشت ولی اکنون او زیباترین و بهترین برادر جان دنیای من است!
من هم چون دختر بودم کسی چشم دیدنم را نداشته جز عزیزترین کَسَم ، عمرم ،زندگیم :مادرم
باور کن طی این 22سال زندگی کرده ام ها ...به زور با خون دل
ای تویی که خون دلهایم را میخوانی برایم دعا کن...
سلام خوشگل من.
عزیزم واست از خدا سلامتی و یک قلبی که هر لحظه سرشار باشه از شادی و عشق و محبت آرزو میکنم.
آرزو میکنم هرلحظه که نفس میکشی بهترین ها واست رقم بخوره چون خودت بهترینی.
لمس بودنت مبارک گل نازم
عزیزدلمی نازنین
فدای توبشم که انقد بااحساس حرف میزنی برام
خیلی دوستت دارم
سلام عزیزم,من خیلی وقته که اروم ندارم,چکاوک میبینم که تو از من حال و روزت بدتره,همیشه یه چیزی تو پستات هست که وقتی میخونمت دلم میگیره,چرا؟
سلام مهربان جان
چرا شو باید از اوستا کریم پرسید...
هر کسی بیاد زندگیشو پیاده کنه رو کاغذ به اندازه کافی درد هست توش
چه عکس خوشملی
تولدت مبارک دوست مهربون من
ابجی گلم
به پای تو نمیرسه گندممم
جای خالیتو تو وبلاگم خیلی احساس میکنم.ممنونم که با حضورت بهم دلگرمی میدی
تو اباجی ناز من
از خوندن نوشته هاتون لذت بردم
باعث افتخاره.ممنون
دوستت دارم چکاوک جووووونی خودم...
مواظب خودت باش عزیزکم...
تولدتون مبارک.
مچکرو ممنون