-
هوا سرده ولی نه اونقدرا
سهشنبه 8 دیماه سال 1394 12:53
در زمستان پیش رو برای اولین بار خودم به تنهایی قدرت خرید بوت ،چکمه ،لباسهای زمستانی شیک پالتو های مد روز را داشتم ! اما قصد پس انداز کردن حقوقم رو دارم !اهداف بزرگی براش دارم. لباسهای چندسال پیشم هنوز خوبن :)
-
رضا
شنبه 21 آذرماه سال 1394 17:37
تو یه هفته اولی که رفته بودیم کارخونه !توی قسمت بسته بندی بودیم و قوطی های لوبیا رو بسته بندی میکردیم . از قضا کارخونه پر از مرد و پسرای همزبون ما بودن و از ده بغلی ما بودن و تقریبا مارو هم میشناختن .مثلن اگه یکی از اقوامتو میگفتی تا ته جدو ابادتو میخوندن که اینم مهم نبود !به جهنم داشتم میگفتم :توی بسته بندی بودیم با...
-
تنهام
جمعه 20 آذرماه سال 1394 18:56
خیلی تنهام دنبال هر دری میرم ولی بسته است! چرا نمیتونم کسی رو دوس داشته باشم؟ چم شده؟ چرا هیچ نگاه خیره و لبخند عمیقی دلمو نمیلرزونه؟ حالم از تنهایی خودم بهم میخوره یه چیزی سرجاش نیست ... یا هنوز وقتش نرسیده!
-
اطلاع ثانوی
یکشنبه 1 آذرماه سال 1394 21:26
دیروز رفتم اتاق مدیریت یه برگه قبلا نوشته بودم 4 تا تاریخ امتحان تا 17 اذر و 5 تا هم تا 16 دی سلام کردم گفتم ملاحضه کنید به نظرتون من چیکار کنم .یه نگاه کرد و هیچی نگفت .گفتم قبلا گفتین که مرخصی نمیدین و .و...ولی منم ترم اخرم اگه این دوماه به درسمم برسم دیگه باخیال راحت مدام میام. خودکارشو برداشت جلو همه تاریخای اذر...
-
احوالات من
جمعه 29 آبانماه سال 1394 19:57
محل کارم حس خوبی دارم وقتی با شوخی توی رختکن میگم من که دیگه نمیام بعد چشای همه بچه ها چهارتا میشه و از دلتنگیشون میگن! وقتی که نسرین با اون لهجه سمیرمی و لپای دوست داشتنیش میاد اسممو میگه فاطیــــــــــــــــ دیگه نمیای؟میگم کی گفته ه ه ه ؟ میگه خودت گفتی عجب خریه ها :)))) از این که دیگه دادو بیدادای جمال تنمو...
-
عالیم
جمعه 22 آبانماه سال 1394 19:00
وقتی توی سخترین لحظه ها صدات میزنم لبخند قشنگت نور میپاشه رو صورتم شکرت یکتا معبودم زیباترین پروردگارم شکر و هزار شکر به خاطر زندگیم !به خاطر خانوادم ،به خاطر سلامتی و خوشی هایی که توی اینده برام محیا کردی ... لینک دانلود کلیپی زیبا
-
هدیه
جمعه 8 آبانماه سال 1394 08:56
ویدئویی فوق العاده و زیبا باورکنید منو متحول کرد تفکرم و ذهنیتم !پیشنهاد میکنم دانلود کنید و بادقت ببینیدش... لینک دانلود
-
وبلاگم خونمه
چهارشنبه 15 مهرماه سال 1394 12:37
اینجا خونه منه هیچ دروغی نیست هیچ ریا و ابهام و لافو افاده ای نیست ! 27مرداد ماه منو مادر تصمیم گرفتیم هر طور که شده از خونه موندن و تحمل درد تکراریه این جو خلاص شیم ... از اون موقع تا الان به عنوان کارگر توی کارخونه چینود مشغول به کار شدیم .روز اول برای استخدام مسئول مدیریت اومدن نگهبانی و رو به من و چشم به برگه فرم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 3 مهرماه سال 1394 18:12
خیلی خیلی میخوام یه پست بذارم و یه عااالمه حرف بزنم ولی الان دوساعته نشستم روبه روی مانیتور و حرفم نمیاد...
-
خوشه چین
شنبه 24 مردادماه سال 1394 13:03
غروب جمعه باشد و نه به خاطر غروب جمعه بودنش از درون داغان و سوزان یک درد باشی و نتوانی حتی لامی از کام دم بزنی! چادر مادر را بگیری و بروی پیاده بگردی آن پشتها را ... بروی بروی بعد یک هو زردی زمین دلت راببرد و پاهایت را سست کند. میدانی چقدر لذت دارد خوشه چینی وقتی آفتاب چشمک زنان غروب کند و تو برایش دست تکان بدهی بعدهم...
-
فیلسوفانه های مغز رو به بهبود من
دوشنبه 19 مردادماه سال 1394 18:42
هر از چند گاهی توفکر میرم و لیست آدمایی که بهم کمک کردنو بی هیچ چشم داشت و منتی مشکلم رو برطرف کردم تو ذهنم مرور میکنم! موقعیتایی مثل فقر و نداری یا هر مشکل خاص و دردناک دیگه توی زندگیم باعث شده که واقعن دل نازکی داشته باشم و اینو یه نعمت میدونم از طرف خدای خوبم . این که از دیدن رنج آدما حتی اگه دشمنم باشن لذت نمیبرم...
-
حالم خوب نیست
جمعه 16 مردادماه سال 1394 09:54
یه گل چیدم و نشستم گوشیمو دراوردم داشتم عکس میگرفتم ازش که دیدم دوتا کله رو صفحه گوشیمه! انگار اونا مشتاقتر بودن که عکسو ببینن خوشم میامد بچه ها میان پیشم نه مث بعضیا اخم میکنم نه خودمو میگیرم! تا راه افتادن اتوبوس مدام باهام حرف میزد . پاشدم برم دوتا جا بگیرم دیدم پشتم داره میاد یه گل شیپوری سفید دستش بود گفت ازاینم...
-
دریچه های خوشبختی
شنبه 10 مردادماه سال 1394 09:29
داشتن آدمهای دلسوزو راهنما در زندگی یعنی خود زندگی...
-
خاطره انگیز:)
یکشنبه 4 مردادماه سال 1394 12:04
بچه که بودم شب که میشد چراغ های شهر بعدی که روبه رو م بود رو که خیلی منظم کنار هم بودن نگاه میکردم و با خودم میگفتم وقتی بزرگ شدم میرم اونجا ،واسه خودم شهر خیالی ساخته بودم و باهاش کیف میکردم :) بچه که بودم میرفتم تو آشپزخونه که نه همون مطبخ خونه یه مشت چیز قاطی میکردم (نمک +ادویه+آرد وغیره)مثلا یه معجونه درست کنم بعد...
-
امان از این قلم مجازی
چهارشنبه 31 تیرماه سال 1394 19:32
همیشه که آهنگو واسه کسی گوش نمیدن آهنگ فوق عاشقانه گوش میدم چون دوس دارم ،ریتمش آرومم میکنه ،لذت میبرم صرفا بدون مخاطب خاص گوش میدم... پ ن:یه مشت تایپ کردم یه هو دستم رفت رو کلیک اشتباهیی همش پنبه شد :|
-
الکی مثلن من درس گرفتم
چهارشنبه 24 تیرماه سال 1394 22:10
همیشه یادت باشد وقایع زندگی خود را با بهترین حالتی که ممکن است رخ دهد پیش بینی نکنی... بدترین و بهترین اتفاق را در نظر بگیر و خود را برای بدترینش آماده کن تا سلول های بیچاره مغزت هر چند ساعت بی خون و بی حس نشوند... شبیه کودکی که هنوز تصویر روشنی از یک ساعت بعد خود ندارد خود را به آن راه میزنی و دقیقا فرار میکنی از آن...
-
تهی
سهشنبه 23 تیرماه سال 1394 14:56
راست میگفت... مویی که کسی برایش دلبری نکند "پشم بلال "است مو نیست! پ ن:مواد اولیه :من تنها درخانه+یک عدد قیچی
-
مات
شنبه 20 تیرماه سال 1394 15:00
بارانی شدنم این روز ها عادیست اما یک سری اتفاق ها را نمیتوانم عادی بدانم در لابه لای خیس شدنم. به رنگ گرگ و میش آسمان چشم دوختم و انگار بهتی عجیب تمام وجودم را گرفت و بی اختیار لرزیدم. کف دست چپم که درد نداشت را زیر سرم روی بالش گذاشته بودم و با دهان باز نفس میکشدم... اخر دهانت که باز باشد کسی نمیپرسد چرا سخت نفس...
-
تحول چند ثانیه ای
جمعه 19 تیرماه سال 1394 10:53
داشتم بدبختی هایم را برایش دانه دانه میگفتم... یکی یکی با آب و تاب در گوشش... و هر لحظه احتمال ترکیدن بغضم میرفت ... پسر بچه خودش را انداخت جلوی پای ما و گریه میکرد اصلن اشکی از چشمانش درنمی آمد فقط دهان کوچکش کاملن باز بود و یک آدامس سبز رنگ هم کنج سمت چپ فک پایینش چسبیده بود به دندانهایش وهمینطور ادامه میداد:ععههههه...
-
آخ
جمعه 19 تیرماه سال 1394 10:42
این متن فوق العاده بود ...
-
چکاوک
شنبه 13 تیرماه سال 1394 15:01
ماه رمضون امسال اصلن دلم غذا نمیخواد...نمیدونم چم شده سحرام پا میشم بی اشتها به غذا یه نگاه میندازم ،مث زنایی که ویار دارن جلوی دماغمو میگیرم و با یه چایی و دوتا خرما سحریمو هم میارم... عوضش دم افطار که میشه دیگه خون به مغزم نمیرسه همش کسلم .نمیدونم فقط من اینجورم یا...؟ دنبال کار میگردم برام مهم نیست چه عواقبی داره...
-
هنوزم درد به این شیوه میاد سراغم
پنجشنبه 11 تیرماه سال 1394 18:42
میخوای یکم حرف بزنی تا غمت کم بشه بعد به وسطای بحث که میرسی رنگ صدات عوض میشه و یه درد پنجه هاشو توی گلوت فرو میکنه!!! میری توی یه اتاق تاریک!کامپیوترو روشن میکنی و از این سکوت بیــــــــــــــزاری که با خودت داری. پوشه آهنگارو باز میکنی و همه رو play میکنی یکم آروم میشی ... یه آهنگی میاد که ویرونت میکنه! ویرون به...
-
گویش درحال گسست
پنجشنبه 11 تیرماه سال 1394 18:05
یه خانواده چهار نفره رو درنظر بگیر که اولی 25 سالشه _دومی 18سالشه _سومی 15 و آخریه 9 سالشه ... سه تای اولی به دو زبان زنده دنیا مسلط هستند و بدون هیچ کمو کاستی هر موقع احساس نیاز کنند ازش استفاده میکنند. ولی اخریه به یک زبان مسلط هست و البته مسلط هم نیست خیلی از افعال جملاتش را و همینطور بعضی از کلماتش را بد عدا...
-
من
چهارشنبه 10 تیرماه سال 1394 10:01
این که یه آدم چقدر میتونه توی غفلت خودش پیش بره و اهمیت نده به اطرافیان خودش یه بحثه و این که آیا این کار و به عمد انجام میده یا شخصیتش و ...باعث به وجود اومدن این چنین رفتارهایی میشه دراش یه بحث جداست. تصمیم گرفتم به آدمایی که خودشونو میزنن به اون راه نزدیک نشم.به همونایی که خوب نقش بازی میکنن تا فقط به اهدافشون برسن...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 تیرماه سال 1394 14:08
سلام دوستای خوبم. نبودم به دلایلی .الان دیگه مشکلی نیست . به امید خدا زود به زود آپ میکنم. پ.ن:پاییزه جان وبتو پاک کردی؟:(
-
پروژه کوفتی
چهارشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1394 09:51
مثل "خَر" تپیدم تو پروژه نصفه نیمه طراحی سیستم آبیاری بارانی... دسترسی به استاد ندارم!تو نتم هیچ کمکی نیست :( باز میگه خر باز میگه خر باز میگه خر جیگرم جیگرم جیگرم;))))
-
حالم خوبه
دوشنبه 31 فروردینماه سال 1394 13:03
حال خوبم امروز هنوز از دیروز تاثیر داره. اتفاق خاصی نیوفتاده ولی حالم خوبه ! دیروز شدت خنده هایم و تعدادش ومقدار هورمون های شادی ناشی از آن که ترشح شده به طرز عجیبی بالابود! هیچ اتفاق خاصی نیوفتاد فقط توجه آدمهای بیشتری را جلب کردم انگار قلبم تشنه ی لبخندهایشان بود ... حال خوبم به توان بی نهایت میشود وقتی به ارتباطات...
-
حرفای رسوب زده توی دلم
دوشنبه 24 فروردینماه سال 1394 12:46
گذشته خیلی خیلی سختی داشتم . نمیخوام ازش بگم و بگم که چقدر زندگی و سختیاش زمینم زده و خوردم کرده و دوباره بلند شدم! میخوام بگم الان که دارم مینویسم به این شناخت کلی از خودم رسیدم ،که حس میکنم اگه سری از رفتارا و یه سری از اتفاقات توی سیر زندگیم نمی افتاد الان "من"موقعیت اجتماعی و روابط عمومی بهتری...
-
صرفن جهت تفکر
جمعه 21 فروردینماه سال 1394 23:09
چند سال پیش تو ف ب یه پیچی رو لایک کرده بودم که عکسای دخترای محجبه هندی پاکستانی رو میذاشت و منم چندتاییشو دان کردمو هنوز یه سری از اونا رو دارم... به خاطر محدودیت یا خیلی چیزای دیگه چون نمیشه عکس خودتو بذاری تو شبکه های اجتماعی یکی از اون عکسا رو گذاشتم ! نمیدونید چه استقبالی شده و چقد درخواست دوستی میفرستن ...:)))...
-
گرفتن شاخه ی بلند
جمعه 14 فروردینماه سال 1394 17:13
ذهنیت آدمها در اکثر مواقع میشود زندگی آنها در آینده ای نه چندان دور میدانم !میدانم خیلی وقتها دست تقدیر ناخواسته هدیه ای دربسته به دستانمان میگذارد ... این هدیه گاهی اوقات خوب است چنان که آن را شانس مینامیم و گاهی هم بد است و برای خوش کردن دلمان میگوییم خب لابد قسمت همین بوده ! ولی در بیشتر موارد ما آدما قربانی زندان...