-
rain please
سهشنبه 31 تیرماه سال 1393 16:23
آسمان! کمی ابری شو کمی ببار سیراب کن زمین گُرگرفته را بوی خاک میخواهم ... خاک نم گرفته از باران
-
چه بگویم؟؟؟
یکشنبه 29 تیرماه سال 1393 14:49
چند سال پیش وقتی خورشید کم کم از دیوار بلند کاه گلی بزرگ پایین میرفت و کمی بعدترش صدای ربنا بلند میشد !دم جنبانکی (نمیدانم اسم این پرنده چه بود ولی خیلی ریز و ظریف که من اسمش را گذاشته بودم فنچ)میآمد و آوازی سر میداد که آوزش هم شبیه(چک چک چک چک)بود همین که هوا رو به تاریکی میگذاشت میرفت ! این روزها بیشتر از آنکه از...
-
امر به شکم در روز روشن؟؟؟؟
سهشنبه 24 تیرماه سال 1393 21:50
نمیدانستم روزه و ماه رمضان برای دوران پیامبر و آدمهای دورو برش بوده ! خوب شد گفت ...
-
ترک های سیاه شده
دوشنبه 23 تیرماه سال 1393 15:14
بعد مدت ها میروی کمی چشمانت را برق بیندازی کمی ابرو هایت را هشتی تر کنی و موهایت را دم اسبی ببندی بلکم ظاهرت حواست را پرت کند... چشمانت را کشیده تر کنی و مژه هایت را فرم بدهی ... دلت آشوب و یک خروار رخت میشویند دراش. پی بهانه میگردی باز ... شادی بچه گانه ات دوام نمیآورد و باز زیرچشمانت گود می افتد و سیاه میشود خودت...
-
آب پاکی
یکشنبه 22 تیرماه سال 1393 23:06
امروز آب پاکی را روی دستانم ریختم مهم نیست چه به روزم می آید ! مهم این است که با خودم لااقل یک جور باشم مهم نیست دیگر چه فکر بکند ... مهم هست!!!! چون مچاله بودم تمام این روز لعنتی را! با خودم روراست باشم با خودم رو راست باشم با خودم رو راست باشم و شاید تا خود صبح دوباره ... دستان او دیگر باخودش ،اگر با خودش رو راست...
-
مخاطب خاص(زهرا قزوینی)
چهارشنبه 18 تیرماه سال 1393 19:28
دیشب آسمان با آن همه وسعت برایم به اندازه سلول هایی که محتاج هوا هستند و نفس میخواهند ونمیشود هر چه سعی میکنی که نفس برسانی بهشان تنگ شده بود تمام طول زندگی ام با خود فکر میکردم که چه میشود که بعضی ها یک صبح تا شب را نمیتوانند چشم روی چشم بگذارند و بیخوابی به سرشان میزند ،دیشب فهمیدم چه کشیده اند این که تو چندین فرسنگ...
-
اینو نمیشه بیخیال شد:(
پنجشنبه 12 تیرماه سال 1393 09:11
گاهی وقتا دلم میخواد یقه بعضی آدما رو بگیرم و بگم :اونی که توی ذهنت راجع به من ساختی و الان شده رفتار و کردارت نسبت به من اشتباهه محضه دوست داشتم بهش بگم مشکلی داری با من ؟ آخه دوهزاری من توی اخموبودن آدما زود میوفته و حس ششمم مدام بهم گوشزد میکنه که این یه چیزیش بودااا وچند روز و چند هفته میگذره و حست کاملا درست بوده...
-
به همینشم راضی نباشی میگیریم ازت
پنجشنبه 12 تیرماه سال 1393 08:55
آبمان شور شده است یعنی اینکه وقتی میخوری اش احساس میکنی سه چهار جور نمک در آن حل شده اند.کاش فقط طعم نمک طعام را میداد نمیدانم چه سری است که تا میخواهی فرو بدهی اش ببخشید"عُق ات "میزند! با توجه به این که توی تابستون هستیم و آب مایه ی حیات هستش در هفت روز هفته ما فکر کنم آن هم مطمین نیستم دوشنبه و سشنبه آب...
-
خدایا
چهارشنبه 11 تیرماه سال 1393 13:45
یـــک دل خوش آمین .
-
موش کوچولو من
پنجشنبه 5 تیرماه سال 1393 18:57
شیکمو شدی عسیسم آخه یه نون واسه تو هنوز خعلی زیاده
-
عنکبوت جان
پنجشنبه 5 تیرماه سال 1393 18:53
وقتی فصل درسو امتحانات میرسه جدای این که نمیشه به نت و ...رسید نظافت خونه ام یهع جورایی عقب میوفته ! داشتم آخرین امتحانمو میخوندم که یه پشه هی زینگ و زینگ وزینگ کرررررد دیگه داشت اعصابم خورد میشد یه هو دیدم یه زیــــــــــــــــــــــنگ عمیق کشیدو خاموش شد نگاه کردم دیدم بــــــعله پدر بیامرز گرفتش داره خفه اش میکنه ....
-
مهمون کوچولو:-*
پنجشنبه 5 تیرماه سال 1393 18:48
امروز از توی اتاق اومدم برم حیاط دیدم یه چیزی مث جت خورد به شیشه پنجره کناریم و افتار جلوی پام وااای دلم ریش شد ... سرش هی تکون تکون میخورد گرفتمش دستمو بردمش زیر درخت و منقارشو یکم به آب زدم و گذاشتمش همون جا خدا رو شکر بهتر شد وقتی رفتم دوبار بگیرم نازش کنم پریدو رفت
-
پشه بند
پنجشنبه 5 تیرماه سال 1393 18:43
توی هوای گرم تابستون شبا یه حسو حال دیگه ای داره که توی حیاط بخوابی توی بشه بند.به به به... ولی اگه یه روز توی دیوار کناری که دیوار توری پشه بند بهش مماس میشه یه پوست "ماررر" ببینی چه حسی بهت دست میده ؟؟هووم؟ما که ادامه دادیم با خودم میگم ماخودمونو از دست جونورا و پشه ها در بند و اسیر میکنیم باید اسمش میبود...
-
شوما ببخشید;)
پنجشنبه 5 تیرماه سال 1393 18:37
سلام دوستای عزیزم این مدت نبودم عذر میخوام هم فرصت کم بود و هم امتحانات اجازه نمیداد مدام باشم!!! همیشه به فکر صفحه آبی رنگ وبلاگم و همینطور دوستای گلم هستم چه اونایی که منت میذارن و نظر میدن و چه اونایی که حضورشونو حس میکنم که هستند ولی اثری نمیذارن! j,d
-
باید خوشگل بشم
سهشنبه 27 خردادماه سال 1393 20:59
بنده همین جا اعلام میکنم و موضع گیری مینمایم ! یعنی اگه انقدر لاغر بشم که فقط دندونام و استخونای صورتم مونده باشه و کسی نگه بهم تو چقد خوشگلی عمرا واسه لپ کردن صورتم قرص نیمیخورم واسه چی؟؟؟به خاطر این که جنس مذکری چشمش خوش بنماید ویا در مجلسی مادر پسری تو را عروس خود پندار از بس کهع تو خوشگلی بابا طریقه مصرف: سه تا...
-
چپ اندر هفت های دلم
یکشنبه 11 خردادماه سال 1393 19:16
شده تا حالا توی موقعیتی رفتاری از خودت ببینی بعد یه هو توی اون لحظه بگی :این منم؟من با خودم اینشکلی نیستم:| مثلا توی جمع دوستات یه انرژی زیادی داشته باشی!بلندتر از همه بخندی !ذوق کنی... بعد توی اوج خندیدنات به خودت بیای و احساس کنی همه این رفتارات تظاهر بودن! حس این که منِ توی جمع منِ توی تنهایی نیستم حس خوبی نیست!...
-
"حدو مرز _قیدوبند "
چهارشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1393 15:28
آدمهای عاقل آدمهایی که قیدوبند دارند! همانها که درعوض قبول خواسته اشان قول نمیدهند. همانها که نقطه ضعف دستت نمیدهند! مرد وار به شایستگی یک مرد. خانم وار به شایستگی یک زن. خودبه خود تو را شیفته میکنند. کافیست یکی دو بار هم کلام شوی فقط... بدون هیچ اجباری برای ماندن کافیست قید و بند را رسم زندگیشان ببینی!
-
;)قیمت دارد اشک وقتی ...
چهارشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1393 15:03
حق تکلیف را بر سرجانماز به جا می آوری... به خیال خود البته !!! حین جمع کردنش با خود میگویی چقدر حرف دارم چقدر رازو نیاز دارم و چقدر عذرخواهی دارم! قدم میزنی نمیدانی برای که ...برای چه...اصلن چرا تا این اندازه گره دارد ابروهایم؟ دست میکشی روی برگچه های سبزه هایی که خودت کاشتی شب !!!آسمان تاریک بدون ستاره. صدای مناجاتی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1393 20:49
گاهی وقتا یه حسای عجیب قریبی رو توی خودم میبینم .یه حسی شبیه گُر گرفتن .بغض و غضب همه اینا باهم میان ! خیلی کم پیش میاد ولی چند روز پیش اینو واقعا فهمیدم که هست . توی همچین لحظه ای فقط ذکر "صلوات"ارومم کرد. نمیخوام توی شخصیتم رشد کنه چون هیچ وقت آدم حسودی نبودم! خدایا من این حسو سرکوب میکنم !کمکم کن
-
آب انبار
پنجشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1393 20:40
کاش شاه عباس صفوی وقتی دستور داد این آب انبارو بسازن و زیر دیوارش سکه طلا بذارن یه دستوریم میداد یه جایگاه برا نشستن بسازن .اونوخ من خوشبخت انقدر از گرمای مطبوع و دورخشان آفتاب لذت نمیبردم
-
جوندارم من!!!
سهشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1393 11:08
***یکی نیست به من بگه عاخه الان توی خونه استرس چیو داری که دستات خیس عرق شده؟؟؟؟ هااااااا؟؟؟؟؟؟ **صب توی وایبر یه پیام اومد:سلام جوندار .مطمینم به دستت رسید. من: شما؟ زندایی تویی؟ بعضیا رو با لحن حرف زدن خوب میشه شناخت "جوندار"
-
امروز
دوشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1393 18:32
امروز سه تا درس تخصصی امتحان داشتم آزمایشگاه شیمی حاصلخیزی!خاکهای شور سدیمی!فیزیک خاک... فیزیک خاکو که همون اول کنسل کردیم مث چی ...انداختیم هفته بعد یعنی موندم ما آخرش با این وضعیت ارایه دروس چه به سرمون میاد... خولاصه کمی درس داد .10.30 رفتیم توی نماز خونه دوره کردیم بعد ناهار برگشتیم .سرکلاس که نشستیم استاد بیاد من...
-
پـا بـرهنـه روی دیـوار دلـم
پنجشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1393 14:58
با انگشتت فقط ...بیا شاید تونستی کاری کنی یکی مث من مث تو ...
-
امروز
پنجشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1393 14:24
امروز امتحان آبیاری داشتم .ساعت یازده استاد ترشیف آوردن و برگه ها رو توزیع کردن .دیشب تا ساعت 2 هی چایی پررنگ خوردم هی زوم کردم رو این مسءله ها .تا جاییشو که تونستم حل کردم توی امتحانمم هموناییو که خونده بودم جواب دادم ! *استادش همون استاد درس رسم فنی و نقشه کشیمون بود نمیدونم چرا این هر موقع منو میبینه خندش میگیره!...
-
تعریف جدید
پنجشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1393 14:22
میخوام یه تعریف جدید از زندگیم بنویسم نه اونچه از زندگی بقیه ظبط کردم... که توی حرص وطمع رسیدن یا نرسیدن به اونا لحظه هامو تباه کنم!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 اردیبهشتماه سال 1393 11:07
این روزهای آنقدر دلم پر است... که اضافه اش از چشمانم میچکد!
-
امان از خودنمایی هوس آن هنگام که عشق هویدا میشود...
دوشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1393 19:23
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 28 فروردینماه سال 1393 18:15
چقدر خوبه که گاهی وقتا خونه خالی میشه! یه غمی دلمو بدجور چنگ میزنه خسته ام گاهی وقتا یه اهنگ ...کمی اشک ...آروووومم میکنه...
-
برو جلوی آینه
چهارشنبه 6 فروردینماه سال 1393 11:06
یه لحظه برو جلوی آینه بدون هیچ دلیلی یه لبخند قشنگ بنداز به صورت ماهت خیلی خودتو دوست داری نه؟ حس قشنگیه اولین باره خیلی خوبه که با خودم حس قریبگی ندارم
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 فروردینماه سال 1393 10:53
بعد سالها یک نفر که با خودش مشکل داشت و فکر میکرد بقیه باهاش دشمنن و استغفر الله واسه خودش و بچه هاش جادو جنبل میکنن تا اونا به موفقیت نرسن پاپیش گذاشته و خودش بازی رو که راه انداخته بود مثلا تمومش کرد! اونم با چه ذوقی ... خیلی میترسم ! آخه خیلی غیر عادیه خدا کنه سلامش بی طمع باشه ... خدا میدونه چقدر صبرو طاقت...