چکاوک پر از آرزوی پرواز

چکاوک پر از آرزوی پرواز

کاش زمان کمی مکث می کرد...
چکاوک پر از آرزوی پرواز

چکاوک پر از آرزوی پرواز

کاش زمان کمی مکث می کرد...

کابوسی که الهی هیچ وقت اتفاق نیافته

تا حالا خیلی شنیدم که میگن تو خواب کابوس دیدیم ولی نمیفهمیدم چی میگن!

دیشب خواب دیدم ...

خواب دیدم  یه اتفاق خیلی بد واسم افتاده ...

نمیدونم توی بیداری انقدر بهش بی احترامی میکنم

انقدر بهش بی توجهی میکنم 

حتی یه لحظه هم نمیتونم فکر کنم یه روزی نباشه

شاید بودنش الان برام عادی شده باشه

ولی....

خیلی دوسش دارم

مثل این که بعد اذان صبح بود

خواب دیدم مادرم داشت منو آروم میکرد و بهم خبر نبودنشو میگفت

حتی تو خوابم برام باورش سخت بود این که پدرم دیگه پیشمون نباشه

درسته که از بعضی رفتاراش به ستوه اومدم ولی همیشه بودنشو میخوام

انقدر تو خواب حالم بد شد که روح بیچارم برگشت سر جاشو از خواب پریدم.

از اونجایی که بابا تو خواب خروپف زیاد وبلندی داره تا این صدا رو شنیدم ...

هم اروم شدم هم بغضی تو گلوم بود که تو تاریکی و تنهایی واون حالت بهت زده ...

دقیقا عین بچه ها شروع کردم به گریه کردن یعنی در حدی که بچه ها به هن هن میوفتن

تجربه خیلی سخت و تلخی بود ...

مادرم فورا بلند شد و با دستاش رو صورتم که اشکامو پاک کرد صدام زدو هنوز من تو اون شوک وحشتناک بودم...فقط خیره مونده بودم با چشمای باز به سقف.

صبح مادر گفت :چه خوابی دیدی گفتم :بد الان وقتش نیس بعد بهت میگم

چند ساعت بعد برادرم گفت :چت بود داشتی گریه میکردی ؟گفتم :خواب بد

چند بار اصرار کرد از اون جایی که بنده ایشون رو محرم راز دیدم جریان رو براش تعریف کردم

گفت خوب این که چیزی نیست من یه بار خواب دیدم تو خواب از کسی عصبانی شدم یه کلت گرفتم سمت سرش کشتمش طرف اشنا هم بود بعد تو بیداری تو کارش کلی بهش کمک کردم

بابا م اون موقع پای تلفن بود آقا پرید اومد گفت خواب دیدی ؟(بایه حالت عجیبی)

گفتم نه .

دوباره گف :چه خوابی دیدی ؟...گفتم یه خواب خیلی خوب

داداشم که اصولا خیلی به موقع حرف میزنه

گفت: خواب دیده تو (م  ر  د  ی)

بابامو میگین !!!اصان یه جوری شد ...صداش اروم شد خواب دیدی من مردم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

گفتم خدا نکنه عزیزم ...

زودی یه صدقه دور سرش تابوندم ...یه عالمه نیگام کرد

باورتون نمیشه از صب تا حالا کتاب تعبیر دسته شه با اخم .

ازش پرسیدم هنوز داری تعبیر خواب منو میبینی؟

گفت:تعبیرش واسه تو که خوبه گره از کارت باز میشه

ای شالله اگه قرار باشه کسی بره اول من برم نه شماها


دوستای عزیزم قدر شونو بدونین

محض خنده

سلام ...

امروز اتفاقای جالب و خنده داری واسم افتاد

صبح هوا عالی بود  یعنی واقعا بهاری بودا...

انقدر خوب که بخاریا رم خاموش بنموده بودیم

باور کنید!به جون خودم راست میگم ...من تا دیدم هوا انقدر خوبه جو گیر شدم و اومدم پست زیرو دادم.

یعنی قلم نوشتاری بنده هنوز خشک نشده بود و سردی دستم(موقع نوشتن یخ میزنه)برطرف نشده بود.

چشمتون روز بد نبینه یه توده هوای سرد و غبار الود و طوفانی به سمت من اومد یعنی آبرو واسم نذاشت 

منی که به خرافات و چشم زخم اعتقاد ندارم!!!به شور بودن چشم خودم یقین پیدا کردم

یعنی در این حد شور!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

از این به بعد تا دیدین ازتون تعریف کردم اسپند دود بفرمایید چشم نخورید...

.

.

اتفاق خنده دار دوم همین امشب رخ داد

همه پای تلوزیون داشتیم فیلم میدیدیم همون سریاله که الان بازارش داغه داغه

توی لحظات حساس پدر محترم هی ابراز احساسات میکرد هی از ماشینای مدل فلان تعجب و تعریف میکرد تازه با صدای بلند...

منم هی بهش میگفتم بابا انقد وسط فیلم بحث نکن .حرف نزن 

یعنی توی اون لحظه بابام منو نمیدید

انگار نه انگار...منم شدم دقیقا عین ایشون

آقا فیلم تموم شدو از اون جایی که پدر بنده چایی زیاد میل میفرمایند...

اومد بایه لحن اروم ومهربون بهم گفت یه چایی دم کن ...

از اون جایی که من میخواستم تلافی کنم !!!گفتم :ا  ا  زرنگی؟چرا انقد گفتم حرف نزن حرف زدی

بعد بابامون لحنش عوض شد:خواست ماور تهدید کنه بگه:(میدونی اگه عاقت کنم چی به سرت میاد؟)

به جای عاق گفت:(آل) یعنی من دیگه خودمو گرفتم افتادمو اصلا نمیدونی از نفس افتادم از خنده

بابامم که دیگه نگو ...

الانم اومده میگه من؟من انقد دوست دارم تو رو آل نمیکنم


الهی فدات شم که انقد خوبی


همین جوری

دوباره شروع شد...

                   آخه واسه چی انقد هواخوبه...

                                    هوا امروز بهاری شده ...نه؟اینجا که خوبه

یعنی دلم بد جور هوای بهارو کرده


هر چند اگرم بهار بیاد اتفاق خاصی قرار نیست بیافته

       فقط انتظارش برام خوبه از حال وهوای خود عید نوروز اصلا خوشم نمیاد

شبیه چی خسته کن خودتو

                     که چی میخواد عید بشه

                           خوب عید بشه مگه چه خبره

     تو همین ادمی و بقیه هم ...

                      


آخه چرا اینا نمیذارن آب بیاد توی زاینده رود

                                        سوی چشمام رفت از بس زمین خشک دیدم

زمستان


فارغ از پشه های آزار دهنده

                           به دور از له له زدنهای روزانه وبیخوابی شبانه


فارغ از رتیل های (بل های )یک وجبی لای درزهای دیوار خانه

                              به دور از چشم در چشم شدن با مارمولک های (مال مالی)خوش آب ورنگ


زمستان چقدر با نبود اینها به دلم میشینی...

زمستان فارغ از صدای آزار دهنده کولر ها در هر جا که پا میگذاری

زمستان عشق منه چون متولد زمستانم...

تنها فصلی که همه به هم نزدیک ترند

کلافه نیستند.(شایدم باشند)

به هر حال فصل مظلومیه...

گفتیم یه تشکر ازش بکنیم

ممنون زمستون



دلتنگ

دلتنگ بچگی


بچگی بچه های محل


دلتنگ عید نوروز ودور آتیش نشستن وسیب زمینی کبابی


دلتنگ دعواهای منو دختر دایی جوون


دلتنگ دبستان وبازی فوتبال با پسرای همکلاسی


دلتنگ وایسادن تو دروازه اون همکلاسی که بازیش بهتره


دلتنگ گریه های خودم و....موقع برگشتن به تهران عمه


دلتنگ قرقر کردنای ماجی توی خونه وقتی عید جمع بودیم


دلتنگ کش رفتن سیب زمینی های ماجی توسط بچه های عمه


دلتنگ نشستن جلوی تلوزیون سیاه وسفید


دلتنگ آرزوی تلوزیون رنگی

دلتنگ آرزوی خونه دار شدن


دلتنگ چوقولی های بچه های همسایه پیش مادر


دلتنگ جانبداری مادر از بچه های همسایه


دلتنگ بستنی دوقلوی اوستا امرالله


دلتنگ دویدن روی پشت بوم قلعه


دلتنگ افتادن توی تشت نفت توی دعوام با دختر دایی جون


دلتنگ نشستن پشت موتور با داداشی بعدشم خواب رفتن هر دو مون


دلتنگ بردن پیکنک بالای پشت بوم وبرداشتن یواشکی جیگر از توی یخچال مامایی (منو ودختر دایی)


دلتنگ واسطه شدن برای رسیدن دو دلداده(پسر عمه ودختر دایی)


دلتنگ گریه برای دستای ترک ترک مادر


دلتنگ آرزو واسه بزرگ شدن

دلتنگ تمام دلتنگی هام


گاهی به ندای دلت گوش کن

گاهی تنهایی زیباترین است...

گاهی فقط به با هم بودن ها باید نگریست و آرزوی خوب داشت

گاهی تنهایی تنها درد میشود ...

گاهی تنها یار بی ریا...

گاهی تنهایی را درآغوش گرفتن لذتی دارد که با هیچ چیز دیگر ...

گاهی تنهایی دلت را به این سو وآن سو میکشاند...

دلت را بی قرار می کند...

تنهاییت را نوازش میکنی وکمی صبر و زمان به او هدیه میدهی...

در دنیایی که همه عاشقند...

باید نشست وبه عبور آب روان نگریست

باید جرعه ای آسمان سرد شب را نوشید و سکوت کرد...

باید کسی را در آسمان صدا زد تا جبران تمام تنهایی های تو باشد...

گاهی بی یار ماندن بهتر از هزاران یا ر داشتن

عشق امتحان

سلام دوستان عزیز...

رفتم تا ده روز دیگه (امتحانات).

.

.

.

.

واسه نظر بعضی از دوستان خیلی منتظر موندم...

خروس

این اتفاق دو سال پیش رخ داد.

طی ملاقات ها وجلسات سری که مادری با مادر بزرگی(مامایی)وخاله برگزار کرد به این نتیجه رسیدند که دو نفر از خروس های مادر مرده خاله را قتل عام کنند .

طی برنامه ریزی دقیقی که ریخته شد به این نتیجه رسیدند که بچه خاله نباید از این موضوع مطلع بشود .بنابراین خاله بچه خود را روانه خانه برادری خود کرد تا با بچه های انها مشغول واز همه جا بی خبرباشد.

همه چیز به خوبی پیش رفت ووقتی هوا تاریک بود ما بچه خاله را به خانه خودمان اورده تا در خانه خودشان نرود و از آه وناله خروسان ومرغان روحیه این طفل معصوم خدشه دار نشود.

مادری به همراه خاله به مرغدانی خاله رفته و خروس های بخت برگشته را در گونی سفیدی انداخته وبه خانه ما اوردند.

بنده هم بلافاصله همه درها وپیکرها را بسته وپرده هارا کشیده وصدای تلوزیون را به حدی بلند کردم که مبادا صدایی به گوش بچه برسد.

به بچه دفتری ومدادی دادم وبا کلی قربون صدقه گفتم هم کارتون نگاه کن هم نقاشی بکش.

وخودم راهی آشپزخانه شدم

.پدر بزرگوار بنده هم مسولیت سربریدن انها رابر عهده داشت.

من با همه تدابیری که انجام داداه بودم مطمن بودم از این که بچه خاله هیچ گونه بویی نبرده است وهر از گاهی هم به او سر میکشیدم داستانی و افرینی بابت نقاشی (که اغلب سرباز تفنگ به دست بودند)میکردم .

خولاصه...

خروسها سربریده شدند وبنده چایی دم نمودم تا گلویی تازه کنند.

حدس بزنید در دفتر نقاشی بچه خاله (5-6)ساله من چه دیدم؟

پدرم را دیدم که با یک سبیل یک کیلویی که روی تمامی ناحیه فکش را پوشانده بود .پدرم ایستاده بود ودستانش را در حالی که بالا گرفته بود وبسیار خوشحال بود در دودستش دونفر خروس ...

من در اون لحظه حرفی برای گفتن نداشم ...

مادرم

مادر...

ای زیباترین وبهترین همدم من

عشق را میشود در چشمانت به نظاره نشست

بباف ...

مادرم عشق میبافد...

اهوبچه ای که کنار مادرش زانو زده

گره به گره...

نگاه به نگاه...

نخ به نخ

چگونه میتوانم از روزگار بیرحم که تو را این چنین فرسوده انتقام بگیرم

بیرحم تر از روزگار ما بچه هاییم ...

آخه ما روشن فکریم!!!!

درس خوندیم!!!!

دنیای اونا با دنیای ما زمین تا آسمون فرق داره



گنجشک های تپل مپل

صبح سرد زمستان

پای بخاری نشسته بودم

مادر پشت قالی

درس میخواندم

مادر گفت:عجب گنجشک های تپل مپلی

به او توجه کردم گفتم:چی؟

گفت:به باغچه نگاه کن

به باغچه ی یخ زده خانه نگاه کردم

پرندگان معصوم وکوچکی در لابه لای برگهای یخ زده

به دنبال غذا

مشتی برنج پخته بر روی باغچه ریختم

مادر فهمید به من قر زد

ولی من آسوده خاطر بودم

فقط بخند

گاه باید خندید .
وقتی زیر بارونی و منتظری.
وقتی بارون داره نم نم میباره
یاوقتی تاحالا تنهایی زیر بارون نبودی
وقتی سروکله یه ابر سیاه پیداش میشه
وقتی زیر بارون تو چتر نداری و تموم لباسات خیس شده.
وقتی ماشینا زیر بارون از کنارت رد میشن و با نگاهشون واست دل میسوزونند.
وقتی بارون شدید میشه و دستات مثل  لبو قرمز  شده
وقتی میری زیر یه سر پناه تا خیس نشی وخودتو قایم میکنی تا هم کیشات نبیننت
وقتی از چادرت شرشر اب میچکه
فقط باید بخندی .....
مبادا گریه کنی....
یا این که قر بزنی ....
آفرین دختر خوب