چکاوک پر از آرزوی پرواز

چکاوک پر از آرزوی پرواز

کاش زمان کمی مکث می کرد...
چکاوک پر از آرزوی پرواز

چکاوک پر از آرزوی پرواز

کاش زمان کمی مکث می کرد...

خدایا

وقتی رفتن خونه شون و برگشتن !

از مامانم پرسیدم چطور بودن؟

گفت:مامانش هنوز باورش نشده! انگار هنوز داغه !هنوز نفهمیده بچه اش...

از یخ شدن اون داغی هر هفته سوز اشکش بیشتر میشه !

.

.

خودم میفهمم هنوز داغم

خدایا خودت تحمل و صبرم بده...

خدایا تو تنها وتنها وتنها کَسمی!


سادگی

آدمی که دلش پــاک باشه خطا نمیکنه 

سادگــــی میکنه..! 

و این روزها سادگــــی 

پاکترین خــــطای دنیاست... 

"پرویز پرستویی"

مبارکه

قلب ساعتم تند تند  میزند!

هماهنگ با من!

بی قرار...

فقط چند ساعت دیگه

حس خوبیه خیـــــــــــــــــــــــلی!

امسال سعی داشتم بی اهمیت باشم !

ولی نمیشه...

سلام ملخ

صب پیام دادم به دایی

_سلام دایی جان !خوبین؟صب بخیر.

جواب داد:

_سلام ملخ ،شکر توچطور؟

آخه دایی من یه چیز دیگه رو مصداق گل روی ما میکردی اول صبی

من!!!

ملخ!!!!

یکی من ،یکی تو

هر نوبت ضعیفتر


عمیقتر


کم حرفتر


هرنوبت دوز قوی تر


هرنوبت اعصابی خرابتر

دردی شدیدتر

بگذار کمی اش را من بخورم !

میترسم به تنهایی کم بیاوری عزیزم.

یکی من !یکی تو

بگذار کمی پلک های نگران من هم سنگین شود

اعصابی که محتاج آرامتر شدن است

بگذار کمکت کنم یکی من میخورم ،یکی تو


یه وقتایی میرسه هیچی شادت نمیکنه


حتی فکر کردنم آزار دهندست


سخته!

گیلاس

تابستون سه سال پیش یه روز ناهیدو دعوت کردم خونه همین تو حیاط کنار باغچه نشستیم ...

شروع کردیم گپ زدن، خندیدن ،تعریف کردن،درکل خوش گذشت

با هم کمی گیلاس خوردیم !

چسبید!

چون شیر آب باز بودو باغچه آبیاری میشد منم ظرفا رو همون جا شستم!

امروز

دوتا درخت گیلاس تو باغچه رو هرس کردم

امیدوارم یه روز میوه اونم بچینم

دنبال یه سم میگردم که بپاشم ،میترسم باز درختا کرم بگیرن

نیما کوچولو

زود برگرد کوچولو


مطمئنم میتونی !


خاله خیلی حالش به خاطر تو بده


دوستای عزیزم  واسه نیمای عزیزم دعا کنید که خوش و سلامت برگرده کنار مامان باباش!


           

اسیدفرمیک

هیچ بویی چندش آورتر از بو ی اسیدفرمیک بدن له شده یه مورچه نیست وقتی ناخواسته لهش میکنی!

تولد چکاوک

چشم میگشایی و یک جهان پر از رازها و مجهولات پیش رویت...


دنیایی که چند صباحی تو را خواهد پذیرفت


برای کشف هر آنچه تو میخواهی


برای چند سالی زندگی


چشم میگشایی و از عدم !هستی پیش رویت !


کاش زیستنت هم در دنیا همچون آمدنت مبارک باشد!


آمدنت در اول اسفند...


تولدت مبارک


کلامت

وجود بیقرارم را آرام بخش یگانه معبودمن...

در بند کن این من رها شده را

بچشان طعم آرامش ابدی

را با نور زیبای کلامت



ماجی ماجی

اون روزا که پیش هم بودیم توی دوتا اتاق اتاق کوچیکتره مال ما

اتاق بغلی که یه کم بزرگترم بود مال "ماجی"...

یادمه شب که میشد حیاط خونه میشد واسه ی آدم یه دشت تاریک(پر از مجهولاتی که توی شب پیدا میشد) ،که فقط دلم به روشن بودن چراغ سه تا اتاق گوشه خونه خوش بود و خودمو میزدم به اون راه و میرفتم لب حوز مستطیل شکل وسط  حیاط و ...

وحشت حیاط خونه قدیمی اونقدر بود که منو داداشی که هنوز جوجو بودیم وقتی مثلا میخواستیم یه سر بریم اتاق ماجی بدون این که چیزی پامون کنیم یه دوی سرعت 10 متری تا اتاق میدویدیم و این دویدن هم چون پر از ترس بود به شدت کوبیده شدن پاهامون روی زمین همراه بود

شیرینی و تلخی ،خوشی و ناخوشی همه ی اون روزا برام شده خاطره !

که بیشتر سعی میکنم خوشیا و اونجاهایی که جای خنده داره رو یادم بیارم و از ته دل بخندم

یکی از همون روزا رفته بودم اتاق ماجی و عمو هم رفته بود مدرسه ،تلوزیون روشن بودو ما دوتا داشتیم نگاش میکردیم تا این که دیدم ماجی میخواد روسریشو عوض کنه و همین طور که داشت سوزن زیر چارقدشو باز میکرد گفت :

"ماجی یونا مو گو کله ام وازو وینیندومه"؟ترجمه:ماجی اینا منو که سرم بازه رو میبینن؟

ناگفته نماند که  آقای حیاتی داشت اخبار میگفت و خیره خیره به دوربین نیگا میکرد.

منو میگین !!!!!!!!

اون موقع یه لحظه کلا هنگ کردم و یه عالمه خندیدم


خبر نگار یا یه آدم ...صفت

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

توصیه ای به چکاوک1

همیشه وقتی به مشکلی بر میخوری .

دستپاچه نشو!یاد بگیر صبور باشی ...

عزیزمن یکم غرور گاهی وقتا لازمه.غرور خوبه توی جایی که شخصیتتو با رفتارت له میکنی!

یاد بگیر همیشه سردی رو با سکوت جواب بدی

نه با افراط و زیاده روی ...اینجوری افسرده خواهی شد.

سعی کن  گاهی وقتا یه کم اخم کنی!

دوست دارم چکاوک نازنین


کاش

کاش توی اون تصادف لعنتی وقتی با ماشینت زدی به موتورش .و متوجه شدی در نمیرفتی !کاش لااقل از وسط اتوبان کشیده بودیش کنار که بعد رفتنت سه تا ماشین زیرش نگیرن !کاش انسانیت خودتو زیر سوال برده بودی و الان فیلم کردارتو به رخت نمیکشیدن !کاش فاطمه کوچولو الان پدرش کنارش بود... 

سختمه هر روز از توی کوچه ای رد شم که پارچه های سیاه کشیده شده در خونه همسایه !

سختمه عکس جوونییو ببینم که خیلی بیرحمانه از پیش خونواده اش پرکشید.

  ادامه مطلب ...

قلم نمیچرخه

خیلی دلم میخواد مثل قبل بیام اینجا و از نگرانیها و دقدقه هام بگم .

حرفم نمیاد

نمیدونم چرا


هر از گاهی باید بری از این خونه !
باید بری تا همه خستگی ها و دردهاتو حس کنم .
بجای تو خانوم خونه شدن سخته ...

ببخش اگه تموم روزای گذشته بودی و تموم زحمتهای تورو ندیدم
دلتنگتم !زود برگرد.
دوست دارم "مامانم"

برف برف برف می باره

به دلم چسبید

برف امروز آبکی نبود

بــــــــــــــــــــــرف بود...


خواب

بر بالشی که پر شده از بال پرندگان ...

            نمی شود خواب پرواز دید!.



*نمیدونم کجا!کی!از کی!شنیدمش.ولی تو یه دفتر یه موقعی نوشته بودم ...

مدتی قبل از وداع

چون بیماری بیماری پیامبر شدت یافت ،به بلال فرمود که مردم را به مسجد دعوت کند.

سپس  پارچه ای به سر پیچید و به مسجد شتافت و بر کمان خود تکیه داد و بر منبر رفت . بعد از حمد و ثنای پروردگار ، یکایک زحمات خود را برشمرد و آنگاه فرمود:

_من چگونه پیامبری بودم ؟

سپس فرمود:

_هر کس از شما به گردن من حقی دارد ،هم اکنون قصاص کند .

نفس در سینه مردمی که سخنان غم انگیز و اندوهبار وداع پیامبر عزیزشان را گوش می دادند حبس شد هر کس به این سو و آن سو می نگریست .همه یقین داشتند که هیچ کس را بر پیامبر حقی نیست .

ناگهان پیرمردی از گوشه جمعیت خاموش و اندوهگین به پاخاست و گفت:

 
 

_ یا رسول الله !پدر و مادرم فدای شما باد ،روزی که از طایف برمی گشتی بر ناقه سوار بودی،من به پیشوازتان آمده بودم در دستتان عصا بود ،شما می خواستی ناقه را برانی به شکم من خورد اکنون میخواهم قصاص کنم!


پیامبر به بلال فرمود:

_ به خانه برو وعصا را بیاور !

وقتی بلال عصا را آورد ، پیامبر فرمود:

_آن پیرمرد که می خواست قصاص کند نزد من بیاید .

پیرمرد،که "سواده بن قیس"نام داشت  از جای خود بر خاست و به نزد پیامبر رفت و محکم و قاطع به پیامبر گفت:

_ شکم خود را برهنه ساز!

پیامبر پیراهن خود را بالا زد و شکم مبارک خود را برهنه کرد.

پیرمرد نزدیک تر شد و عرض کرد:

_یا رسول الله اجازه می فرمایی شکم مبارکتان را ببوسم ؟

پیامبر اجازه فرمودند.

پیرمرد ،شکم پیامبر را بوسید و عرض کرد :

_اعوذبموضع القصاص من بطن رسول الله من النار (من از آتش دوزخ به محل قصاص روی شکم پیامبر پناه می برم)

پیامبر فرمود :

_سواده!آیا قصاص می کنی یا درمی گذری؟

_در میگذرم یا رسول الله.

_خدا از تو درگذرد!


برگرفته از کتاب :داستان پیامبران ..جلد دوم....حضرت محمد(ص)....نوشته :علی موصوی گرمارودی.

عرض ادب

سلام علیکم

امتحان و درس و دل و دماغ خوندن نداشتن اوووووف


امتحان ریاضی ۲ یعنی اگه من اینو پاسش کنم دیگه غمی از این رشته نخواهم داشت به همراه معادلات


فقط نمیدونم با این وضعیتی که من تمرین حل میکنم موقع جواب نوشتن اهنگ مینویسم یا این که ...

ولی خب تهنایی  حوصله ام سر میره ،هم بهتر میتونم تمرکز کنم ،هم حالم بهتره


خدا رحم کنه با این وضعیت حافظه من تا وسطای دی ماه بتونم این ترمو به مقصد برسونم...

الانی بابا پای تلفن نشسته میگه داداشت متولد چنده؟

-رفتم رو دفتر تلفن نوشتم ۱۳۹۲/۰۶/۰۵

اومدم تو اتاق

دیدم دادش رفت هوا

رفتم دیدم عجب نابقه ای هستم من دیگه...

من به خیال این که نوشتم ۷۲ یعنی اونم این تاریخو بی برو برگرد خوند پشت تیلیفون

یا مثلا یه روز دیگه گف:دفتر تلفن کو؟؟؟؟

گفتم بالای درخت!!!!

بعد چند ثانیه موندم پیش خودم که گفتم کمدیا درخت؟ولی خب گفتم درخت...

نابود شدم رفت

چه آرام

چه آرام و چه زیبا فارغ از پیچیدگی های آدم بزرگا


"لبخندت دنیایی می ارزه "

 
ادامه مطلب ...

میخندم

از لذت بخشترین تفریحای من توی خونه که بعدشم کلی میخندم اینه که...


وقتی بابا پشت پنجره میشینه سیگار بکشه و من هی میگم پاشو بوش اومد تو اتاق و بابامم نمیره !

من یه آبپاش دم دست دارم تهدیدش میکنم که اگه نری میپاشماااااااااااا!!!

اونم میدونه میپاشم ولی میشینه تا من برم نزدیکش وقتی یه کم پاشیدم کلی ایییی و اوووییی و

دادو ههههه

سردش میشه خخخخ

از ایوون میپره پایین میره بیرون از خونه میکشه و میاد

خدایییییش ملاحضه این کارش خوووفه


خلاصه من کیـــــــــــــــــفی میبرم هم من هم بابا ...


ولی کاش میتونس ترکش کنه


"نگرانم براش "


چندتا پست گذاشتم ولی الانه دیدم خیلی دلگیر شدم حذفشون کردم با اجازه شوما...