چکاوک پر از آرزوی پرواز

چکاوک پر از آرزوی پرواز

کاش زمان کمی مکث می کرد...
چکاوک پر از آرزوی پرواز

چکاوک پر از آرزوی پرواز

کاش زمان کمی مکث می کرد...

مخاطب خاص(زهرا قزوینی)

دیشب آسمان با آن همه وسعت برایم به اندازه سلول هایی که محتاج هوا هستند و نفس میخواهند ونمیشود هر چه سعی میکنی که نفس برسانی بهشان تنگ شده بود

تمام طول زندگی ام با خود فکر میکردم که چه میشود که بعضی ها یک صبح تا شب را نمیتوانند چشم روی چشم بگذارند و بیخوابی به سرشان میزند ،دیشب فهمیدم چه کشیده اند

این که تو چندین فرسنگ دورتر از من هستی و حتی تا به حال شمایلی زنده از تو و صدایی از تو نشنیده ام دلیلی محکم نمیشود که حجم دلم به اندازه بی کسی ات پایین نیاید.

چشمانی که دوخته شده بود به سقف سیاه و هاله نورانی ماه(همان که دوستش داری ;)...)واحوالی که پرسیدنی نبود.

باور کردنی نیست که این چنین خود را به جای تو بگذارم و لحظاتی را به جایت زندگی کنم چه بد حالی است که دستانم به لرزش می افتد و چشمانم پراز...

کاش بودی تا برای چند لحظه در آغوشت میکشیدم  ...

کاش دنیا با تمام وسعتش برایم بود تا ...تمام مزرعه های گندم را تقدیمت میکردم تا عطر گل هایش زیبایی وجودت را به رخ همه میکشید

دوستدار همیشگی ات "چکاوک"

اینو نمیشه بیخیال شد:(

گاهی وقتا دلم میخواد یقه بعضی آدما رو بگیرم و بگم :اونی که توی ذهنت راجع به من ساختی و الان شده رفتار و کردارت نسبت به من اشتباهه محضه

دوست داشتم بهش بگم مشکلی داری با من ؟

آخه دوهزاری من توی اخموبودن آدما زود میوفته و حس ششمم مدام بهم گوشزد میکنه که این یه چیزیش بودااا

وچند روز و چند هفته میگذره و حست کاملا درست بوده .

شاید گفتم بهش که دلیل رفتارشو بهم بگه .فکرو ذهنم مدام داستان بافی میکنه از کار نکرده ام واین که شاید اون طرف پیش خودش این فکرو کرده درمورد من!!!!!واون فکرو نکرده!!!!

*بعضی از پستا پر میشه از کلمات مجهول"او_این_بعضی_و..."

به همینشم راضی نباشی میگیریم ازت

آبمان شور شده است یعنی اینکه وقتی میخوری اش احساس میکنی سه چهار جور نمک در آن حل شده اند.کاش فقط طعم نمک طعام را میداد نمیدانم چه سری است که تا میخواهی فرو بدهی اش ببخشید"عُق ات "میزند!

  ادامه مطلب ...

خدایا

یـــک دل خوش


آمین.

موش کوچولو من

شیکمو شدی عسیسم آخه یه نون واسه تو هنوز خعلی زیاده


عنکبوت جان

وقتی فصل درسو امتحانات میرسه جدای این که نمیشه به نت و ...رسید نظافت خونه ام یهع جورایی عقب میوفته !

داشتم آخرین امتحانمو میخوندم که یه پشه هی زینگ و زینگ وزینگ کرررررد دیگه داشت اعصابم خورد میشد یه هو دیدم یه زیــــــــــــــــــــــنگ عمیق کشیدو خاموش شد نگاه کردم دیدم بــــــعله پدر بیامرز گرفتش داره خفه اش میکنه .

نمیدونم عکسش واضحه یا نه ؟!!!!


مهمون کوچولو:-*

امروز از توی اتاق اومدم برم حیاط دیدم یه چیزی مث جت خورد به شیشه پنجره کناریم و افتار جلوی پام

وااای دلم ریش شد ...

سرش هی تکون تکون میخورد گرفتمش دستمو بردمش زیر درخت و منقارشو یکم به آب زدم و گذاشتمش همون جا خدا رو شکر بهتر شد وقتی رفتم دوبار بگیرم نازش کنم پریدو رفت


پشه بند

توی هوای گرم تابستون شبا یه حسو حال دیگه ای داره که توی حیاط بخوابی توی بشه بند.به به به...

ولی اگه یه روز توی دیوار کناری که دیوار توری پشه بند بهش مماس میشه یه پوست "ماررر" ببینی چه حسی بهت دست میده ؟؟هووم؟ما که ادامه دادیم

با خودم میگم ماخودمونو از دست جونورا و پشه ها در بند و اسیر میکنیم باید اسمش میبود آدم بند تا پشه بند


شوما ببخشید;)

سلام دوستای عزیزم این مدت نبودم عذر میخوام هم فرصت کم بود و هم امتحانات اجازه نمیداد مدام باشم!!!


همیشه به فکر صفحه آبی رنگ وبلاگم و همینطور دوستای گلم هستم چه اونایی که منت میذارن و نظر میدن و چه اونایی که حضورشونو حس میکنم که هستند ولی اثری نمیذارن!


j,d

باید خوشگل بشم

بنده همین جا اعلام میکنم و موضع گیری مینمایم !

یعنی اگه انقدر لاغر بشم که فقط دندونام و استخونای صورتم مونده باشه و کسی نگه بهم تو چقد خوشگلی

عمرا واسه لپ کردن صورتم قرص نیمیخورم

واسه چی؟؟؟به خاطر این که جنس مذکری چشمش خوش بنماید ویا در مجلسی مادر پسری تو را عروس خود پندار از بس کهع تو خوشگلی بابا

طریقه مصرف:

سه تا قرص اگزامتازون+سیپروهیپتادین+نیترومیترازول که تا حالا دکتر بهم تجویز نکرده و میگن واسه درد و تسکینش و یکیشم واسه حساسیت طی مدت یک هفته هر شب هر سه این قرصا رو بعلاوره یک لیوان آب میل کنید به طرز فاجعه آمیزی چاق و تپل میشوید نمونه های زنده و آزمایشگاهی آن هم موجودند اگر تمایل داشتید بیاین نشونتون بدم!


***این جوی که مثل خوره افتاده به جون دخترا چیه؟چرا همه فکر میکنن زشتن؟

چپ اندر هفت های دلم

شده تا حالا توی موقعیتی رفتاری از خودت ببینی بعد یه هو توی اون لحظه بگی :این منم؟من با خودم اینشکلی نیستم:|


مثلا توی جمع دوستات یه انرژی زیادی داشته باشی!بلندتر از همه بخندی !ذوق کنی...


بعد توی اوج خندیدنات به خودت بیای و  احساس کنی همه این رفتارات تظاهر بودن!


حس این که منِ توی جمع منِ توی تنهایی نیستم حس خوبی نیست!


چرا من اینجوری شدم؟


"حدو مرز _قیدوبند "

آدمهای عاقل

آدمهایی که قیدوبند دارند!

همانها که درعوض قبول خواسته اشان قول نمیدهند.

همانها که نقطه ضعف دستت نمیدهند!

مرد وار به شایستگی یک مرد.

خانم وار به شایستگی یک زن.

خودبه خود تو را شیفته میکنند.

کافیست یکی دو بار هم کلام شوی فقط...

بدون هیچ اجباری برای ماندن

کافیست قید و بند را رسم زندگیشان ببینی!


;)قیمت دارد اشک وقتی ...

حق تکلیف را بر سرجانماز به جا می آوری...

به خیال خود البته !!!

حین جمع کردنش با خود میگویی چقدر حرف دارم چقدر رازو نیاز دارم و چقدر عذرخواهی دارم!

قدم میزنی نمیدانی برای که ...برای چه...اصلن چرا تا این اندازه گره دارد ابروهایم؟

دست میکشی روی برگچه های سبزه هایی که خودت کاشتی

شب !!!آسمان تاریک بدون ستاره.

صدای مناجاتی

آخ...

فاصله را کم میبینی.

یک قطره چشمت را روشن میکند

باران 

.

.

.

.


***میدونم شنیدی همه دردامو:)))))

گاهی وقتا یه حسای عجیب قریبی رو توی خودم میبینم .یه حسی شبیه گُر گرفتن .بغض و غضب همه اینا باهم میان !

خیلی کم پیش میاد ولی چند روز پیش اینو واقعا فهمیدم که هست .

توی همچین لحظه ای فقط ذکر "صلوات"ارومم کرد.

نمیخوام توی شخصیتم رشد کنه چون هیچ وقت آدم حسودی نبودم!

خدایا من این حسو سرکوب میکنم !کمکم کن


آب انبار

کاش شاه عباس صفوی وقتی دستور داد این آب انبارو بسازن و زیر دیوارش سکه طلا بذارن یه دستوریم میداد یه جایگاه برا نشستن بسازن .اونوخ من خوشبخت انقدر از گرمای مطبوع و دورخشان آفتاب لذت نمیبردم



جوندارم من!!!

***یکی نیست به من بگه عاخه  الان توی خونه استرس چیو داری که دستات خیس عرق شده؟؟؟؟

هااااااا؟؟؟؟؟؟

**صب توی وایبر یه پیام اومد:سلام جوندار .مطمینم به دستت رسید.


من:

شما؟

زندایی تویی؟

بعضیا رو با لحن حرف زدن خوب میشه شناخت

"جوندار"


امروز

امروز سه تا درس تخصصی امتحان داشتم

آزمایشگاه شیمی حاصلخیزی!خاکهای شور سدیمی!فیزیک خاک...

فیزیک خاکو که همون اول کنسل کردیم مث چی ...انداختیم هفته بعد یعنی موندم ما آخرش با این وضعیت ارایه دروس  چه به سرمون میاد...

خولاصه کمی درس داد .10.30 رفتیم توی نماز خونه دوره کردیم بعد ناهار برگشتیم .سرکلاس که نشستیم استاد بیاد من مونده بودم جزوه آزو بخونم یا کتاب خاک شور...

فقط سر این آدم داشت میترکید.درحین مرورام دیدم بروبچ سرا رومیزه دم توزیع برگه دیدم بـــــــــــــــــــــعه یکی یه طرف دستمال کاغذیو پر نکته نموده !یکی برگه برداشته پر فورمول کرده !یکی جزوه کنارش.

موقع امتحان هیچی به اندازه پر حرفی این بچه های آخر کلاس اعصابو داغون نمیکنه یعنی کل زحمتایی که کشیدی برباد ...

خوشم میاد این شیطونا که هیچ وقت درس نمیخونن به برکت تقلب همیشه نمره هه رو میارن

خلاصه اینم دادیم یه نمره تقریبا قابل قبول.

فقط اگه یه خوورده فن تقلب بلت بودم دلم نمیسوخت

یعنی یه بار تو دبستان اومدم با دوستم تقلب کنیم یکی از بچه های کلاس بالایی که بینمون نشسته بود رفته بود به مدیر مدرسه گفته بود .مدیر مدرسه هم که یه آقای پر جذبه و ترسناک !!!یادم نیست زد ما رو یا نه فقط یادمه اون روز خیلی گریه کردم

از اون موقع به بعد فنهای مهندسی تقلبو گذاشتم کنار یعنی اگه یکی بخواد میگما .اگه یکی ام بخواد بگه مینویسم ولی نه از اون کارا دیگه

آها داش یادم میرف

بعد این که دوتا امتحانو دادم خب سر درد میگیره دیگه... داشتم میومدم از پله ها پایین دیدم یکی از بچه هایی که 3-4 سال کوچیکتر بود از دوران دبیرستان میشناختمش میومد بالا .

گفتم e تو اینجا چیکار میکنی گفت بادوستش اومده و دانشگاهش یه جا دیگه است .گفت رشته ات چیه ؟گفتم مهندسی آب و خاک

حالا فک کن بعد این همه خستگی و درس خوندن اینو با یه اعتماد به نفس خاصی گفتم...

دیدم یه حالتی گرفت و گف خب چرااااااا این رشته ؟مگه رشته کم بود؟این رشته کار نداره !

گفتم خب دوس داشتم .خیلی سخته !آره همه میگن کار نیست

گفتم حالا رشته ات چیه؟یه دو متر قدش بزرگ شد گفت :علوم تربیتی

گفتم باشه عزیزم کاری نداری ؟

دس دادیم اومدم پایین !!!!!

اومدم پایین

بازم اومدم پایین


پـا بـرهنـه روی دیـوار دلـم


با انگشتت فقط ...بیا شاید تونستی کاری کنی

یکی مث من مث تو ...


امروز

امروز امتحان آبیاری داشتم .ساعت یازده استاد ترشیف آوردن و برگه ها رو توزیع کردن .دیشب تا ساعت 2 هی چایی پررنگ خوردم هی زوم کردم رو این مسءله ها .تا جاییشو که تونستم حل کردم توی امتحانمم هموناییو که خونده بودم جواب دادم !

*استادش همون استاد درس رسم فنی و نقشه کشیمون بود نمیدونم چرا این هر موقع منو میبینه خندش میگیره!

آخه موقع امتحان رسم وقتی همه رفتن من هنوز داشتم میکشیدم پر از استرس بودم دستامو گذاشتم رو دستاش گفتم استاد ببین دستام یخ زده دیگه نمیتونم بوخوداخلاصه اون امتحانو دادم اونم کلی بهم خندید

اونو 19 شدم از 20 ولی خاطره هه موند دیجه!

امتحانم تا 12.30 طول کشیدبه سرویس نرسیدم کلی راه رفتیم خلاصه یکی از پاهام یاری نمیکرد یه کم که گذشت سرویسمون اومد خدا خیرش بده با وجود این که دیگه نوبتش تموم شده بود ما رو شناخت نگه داشت بعدشم مثل قبل رسوندمون ...

خونه که رسیدم با کفشی که پاشنه اش خوابیده (تو عمرم از هیچی به اندازه این کار بدم نمیاد)خلاصه قسمت شد این شکلی بیام . دیدم بــــــــــــــــعله یه تاول مشتی زده

دوستای عزیزم میبخشید نبودم

دوستون دارم

تعریف جدید

میخوام یه تعریف جدید از زندگیم بنویسم

نه اونچه از زندگی بقیه ظبط کردم...

که توی حرص وطمع رسیدن یا نرسیدن به اونا لحظه هامو تباه کنم!




این روزهای آنقدر دلم پر است...

که اضافه اش از چشمانم میچکد!

چقدر خوبه که گاهی وقتا خونه خالی میشه!


یه غمی دلمو بدجور چنگ میزنه


خسته ام


گاهی وقتا یه اهنگ ...کمی اشک ...آروووومم میکنه...

برو جلوی آینه

یه لحظه برو جلوی آینه

بدون هیچ دلیلی یه لبخند قشنگ بنداز به صورت ماهت

خیلی خودتو دوست داری نه؟

حس قشنگیه

اولین باره

خیلی خوبه که با خودم حس قریبگی ندارم

بعد سالها یک نفر که با خودش مشکل داشت و فکر میکرد بقیه باهاش دشمنن و استغفر الله واسه خودش و بچه هاش جادو جنبل میکنن  تا اونا به موفقیت نرسن پاپیش گذاشته و خودش بازی رو که راه انداخته بود مثلا تمومش کرد!

اونم با چه ذوقی ...

خیلی میترسم !

آخه خیلی غیر عادیه

خدا کنه سلامش بی طمع باشه ...

خدا میدونه چقدر صبرو طاقت "داستان و حرف و حدیث"ندارم